این عبارت را روی تخته روبروم نوشتم. به من خیلی کمک میکنه. شما هم ...
رها کن !
رها کن !
بخدا بسپار.
کاری پیش اومد و باتفاق خانواده سفری چند روزه به تبریز و ارومیه داشتیم. رفتن با توقفات بین راهی که کم هم نبود حدود ۱۴ ساعت طول کشید. تو مسیر دریاچه ارومیه رو هم دیدیم. این اولین بار بود که دریاچه رو دیدم. واقعا شگفت انگیزه و جالب. هرکی نرفته تا کاملا خشک نشده سری به اون بزنه. حیف این مکان زیبا که از بین بره. بصورت تفریحی تا نزدیک های مرز فکر کنم عراق و ترکیه رفتیم. مناظر بکر و بی نظیری دیدیم. تا نزدیک آبشار دالامپر و دریاچه ای بهمین نام رفتیم. تو برگشت از نزدیکی های مزر تو یک تفرجگاه مرزی چای دلپذیر و محشری خوردیم که مزش هنوز زیر زبونمه.
ادامه مطلب ...لئوناردوباف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است. متن زیر، نوشته اوست:
در میزگردى که درباره «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایىلاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسیدم: عالى جناب، بهترین دین کدام است؟ خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایى» یا «ادیان شرقى که خیلى قدیمىتر از مسیحیت هستند.» دالایىلاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خیره شد و آنگاه گفت: «بهترین دین، آن است که از شما آدم بهترى بسازد.» من که از چنین پاسخ خردمندانهاى شرمنده شده بودم، پرسیدم: آنچه مرا انسان بهترى مىسازد چیست؟ او پاسخ داد: «هر چیز که شما را دلرحمتر، فهمیدهتر، مستقلتر، بىطرفتر، بامحبتتر، انسان دوستتر، با مسئولیتتر و اخلاقىتر سازد. دینى که این کار را براى شما بکند، بهترین دین است».
سخن در حوزه حقوق انسان ها ،به گستره تاریخ انسانی سابقه دارد و آنچه خواندیم تنها اشاره به آن بود. اما اشاره ای که چون از کلام پیامبر خوبی ها وام دار بود ، به دل ها می نشست و بوی آسمان داشت. عطر نفس خوبان را به همراه داشت. طعم ملکوت و رنگ جبروت داشت.
رمضان به پایان رسید و این وجیزه، هنوز است. و این آغاز راه است. آغازی برای« بهتر شدن».
ادامه مطلب ...روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد. بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ...
محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل من لئون تولستوی هستم. زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی در جواب گفت: شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین