در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود. او با گریه گفت: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هر چیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند. بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره. کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟!
ادامه مطلب ...برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...
در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.
این نوشیدنی در زمانهای قدیم برای مدت های طولانی رایج بوده است. این نوشیدنی میتواند از بدن در مقابل رشد سلول های ناسالم محافظت نماید، آقای سیتو قبلا مبتلا به سرطان ریه بوده است و یک متخصص طب گیاهی از وی میخواهد تا از این نوشیدنی برای درمان استفاده نماید و وی برای مدت سه ماه بصورت پیوسته از این نوشیدنی استفاده مینماید و اکنون سلامتی خود را بدست آورده و میتواند بسبب استفاده از این درمان از زندگی خود لذت ببرد و امتحان آن برای شما نیزهیچ ضرری نخواهد داشت.
ادامه مطلب ...قانون یکم: به شما جسمی داده میشود. چه جسمتان را دوست داشته یا ازش آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.
قانون دوم: در مدرسهای غیر رسمی و تمام وقت نامنویسی کردهاید که "زندگی" نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درسها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرحریزی کنید.
ادامه مطلب ...آدمایی هستن که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم..
وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده, راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره...
اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون...
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن
اینا فرشتن...
همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند
گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز میشود
گاهی با یک کلام، قلبی آسوده و آرام میگردد
گاهی با یک کلمه، یک انسان نابود میشود
گاهی با یک بیمهری، دلی میشکند
مراقب بعضی "یک" ها باشیم .....
در حالی که ناچیزند، همه چیزند.
خدا ما را برای شادی آفریده است نه برای غم. خدای واحد غنی و قوی، محال است مخلوقی را برای ناراحتی و غم بیافریند. اگر این بشارت را که ما را برای شاد ی آفریده اند، باور کردی و به خودت قبولاندی، دیگر غم وجود نخواهد داشت . این مژده مال کسی است که آن را باور کند. همین که فهمیدی دنیا فانی شدنی است و مشکلات و محرومیت هایش هم همیشگی و دائمی نیست و بالأخره روزی تمام خواهد شد، نصف غمهایش باطل می شود. مشقّت و غم دنیا وسیله ای است برای خوشی و شادی. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد و پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد...او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود.
به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
گاهی وقت ها باید به خاطر جایى که هستی شاد باشی.
گاهی وقت ها متوجه جایی که ایستاده اى نیستى.
گاهی وقت ها نگاه دیگران برات مهمتر از نگاه خودت به زندگی می شود.
گاهی وقت ها صدای دیگران نمی گذارد آنچه را که باید، بشنوى.
گاهی وقت ها مى بازى اما شاید به هدف نزدیکتر شده باشى.
گاهی وقت ها داشته هایت بیشتر از ادعایى است که برنده ها دارند.
گاهی وقت ها لازم است هر جا که هستى از خودت راضى باشى
مسافران اتوبوس، خانم جذاب و جوانی که با عصای سفید و با احتیاط از پلکان بالا می رفت را با دلسوزی نگاه می کردند. او کرایه را به راننده پرداخت کرد و سپس با کمک دستش صندلی ها را یافت، از راهروی اتوبوس عبور کرد و صندلی خالی را که راننده به او گفته بود پیدا کرد. سپس روی صندلی نشست، کیفش را روی پایش گذاشت و عصایش را به پایش تکیه داد.
ادامه مطلب ...انسان گاهی در دورانی از زندگی تصمیماتی می گیرد که تا فریاد نزد که اشتباه کرده است، راحت نخواهد شد. به گذشته برگردیم و هر اشتباهی دیدیم فریاد بزنیم که خطا کرده ایم. حتی اگر جبران ناپذیر باشد، مهم نیست. مهم درک خطاست و سعی در عدم تکرار آن. در مقابل درستی زانو بزنیم و اعتراف کنیم بر نادرستی و جبران کنیم با درستی.
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید: ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین.
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم. آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند.