کم کمک داره جو وبلاگ از یک وبلاگ فرهنگی و سلامتی به سمت وبلاگ اجتماعی سوق پیدا میکنه. خدا اخر و عاقبت ما رو بخیر کنه. بهرحال از خوندن نظرات همه دوستان خوشحال میشم و ممنون.
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟» کارمند تازه وارد گفت: «نه» صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.» مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.» مدیر اجرایی گفت: «نه» کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.
سر یکی از کلاس هام (دو _ سه ترم اول) دختری بود که؛ ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه؛ زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت: استاد؛ خسته نباشید. البته من هم با اخلاق سگی به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود. یه روز اواخر کلاس زیر چشمی می پاییدمش؛ به محض اینکه دستش رفت سمت کوله؛ گفتم: خانم ؛ زیپتو نکش ؛ هنوز کارم تموم نشده. کلاس بود که منفجر شد از خنده!!!!! اون دختر دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد! هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش...........
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
زندگی کاروانیست زود گذر
آهنگی نیمه تمام
تابلویی زیبا و فریب دهنده
می سوزد و
می سوزاند و هیچ چیز در آن رنگ حقیقت نمی گیرد
جز مهربانیها
طعم شیرین عسل از بوسه است
پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است
بهترین هدیه پس از یک انتظار
بشنوید از من فقط یک بوسه است
کم کمک داره جو وبلاگ از یک وبلاگ فرهنگی و سلامتی به سمت وبلاگ اجتماعی سوق پیدا میکنه. خدا اخر و عاقبت ما رو بخیر کنه. بهرحال از خوندن نظرات همه دوستان خوشحال میشم و ممنون.
سلام. یه سوال. موسیقی ای که روی وبلاگ شما ست متعلق به چه آلبومی ست و صاحب اثر کیست؟ ممنون میشم اگه جواب بدی.
راستش نمی دونم. یکی از عزیزانم این موسیقی رو واسم گذاشته . ازش می پرسم و میگم.
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.
یکی از اساتید محترم برامون نقل می کرد که :
سر یکی از کلاس هام (دو _ سه ترم اول) دختری بود که؛ ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه؛
زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت: استاد؛ خسته نباشید. البته من هم با اخلاق سگی به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود.
یه روز اواخر کلاس زیر چشمی می پاییدمش؛ به محض اینکه دستش رفت سمت کوله؛ گفتم:
خانم ؛ زیپتو نکش ؛ هنوز کارم تموم نشده.
کلاس بود که منفجر شد از خنده!!!!! اون دختر دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!
هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش...........