آن روز که با یار وفادار بخندیم
کی میرسد از راه که بسیار بخندیم
از دیدنِ آن روزِ طربناک، همه شهر
سرمست می و بادهٔ دیدار بخندیم
ناباور و خندان و سبکبال در آن روز
دیوانه صفت بر سر بازار بخندیم
با آمدن روز خوش و فرّخ موعود
بر رفتن این شام و شب تار بخندیم
چون قافلهٔ پیکِ بهاری رسد از راه
مستانه به فکر عبث خار بخندیم
ای دل مخور اندوه که یک روز سبکبار
بر ماتم پار و غم پیرار بخندیم
امروز همه رنج و تعب در پی و پیش است
آن روز همه باز دگر بار بخندیم
احمد نیکبخت – مهر ۱۳۹۰