یک پرستار استرالیایی بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ رو جمع کرد و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدمها مشترک بوده را منتشرکرد. اولین حسرت؛ کاش جراتاش رو داشتم اون جوری زندگی میکردم که میخواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن. حسرت دوم؛ کاش این قدر سخت کار نمیکردم. حسرت سوم؛ کاش شجاعتاش رو داشتم که احساساتام رو به صدای بلند بگم. حسرت چهارم؛ کاش رابطههام رو با دوستام حفظ میکردم و حسرت پنجم؛ کاش شادتر میبودم.
خداییش لذتی که تو سواری بر خر شیطون هست تو سواری لامبورگینی نیست
داشتم فکر می کردم ای کاش من در لحظه آخر چیه یادم اومد:
کاش می تونستم به همه آدمهایی که تو زندگیم ازم کمک خواستن کمک می کردم.
خدایا تو قادری و بخشنده و عجیب است که ما مخلوقات تو هنوز از بخشیدن خیلی چیزها در زندگیمون می ترسیم مبادا از دست بدهیم. غافل از اینکه تو گفتی انفاق کنید من به شما 10 برابر پاداش می دهم.
خدایا کمکم کن.
با سلام
متن قشنگی بود. ادم حس میکنه باید بیشتر تو زندگی دقت کنه تا در اخرین لحظات کمتر افسوس بخورد.
عمری گذشت تا باورمان شد
آنچه را باد برد...
خودمان بودیم...
باید باکره باشى، باید پاک باشى!
براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند !
چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است
قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند
اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!من زنم ...
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست
که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح ها از / دنده دیگری از خواب پا میشوی
تمام حرف هایت عوض میشود
دردم می آید نمی فهمی
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است
حیف که ناموس برای تو وسط پا است نه تفکر
حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است
من محتاج درک شدن نیستم / دردم می آید خر فرض شوم
دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری
و هر بار که آزادیم را محدود میکنی
میگویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است
نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود
میدانی ؟
دلم از مادر هایمان میگیرد
بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده
خیانت نمیکردند .. نه برای اینکه از زندگی راضی بودند
نه ...خیانت هم شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت
جایش النگو داد ...
مادرم از خدا میترسد ... از لقمه ی حرام میترسد ... از همه چیز میترسد
تو هم که خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است
دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است
ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد
باز هم همین را میگویی
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟
دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند ...
و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند ....
مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس
از سکس با پدر راضی بود ؟؟؟
بیچاره سرخ می شود .... و جوابش را ..
باور کن به خودش هم نمی دهد ...........
دردم می آید
از این همه بی کسی دردم می آید
به اشتراک گذاشتنش آزاد است اگر فکر میکنید تلنگری خواهد زد ...همین
باید باکره باشى، باید پاک باشى!
براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند !
چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است
قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند
اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!من زنم ...
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست
که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح ها از / دنده دیگری از خواب پا میشوی
تمام حرف هایت عوض میشود
دردم می آید نمی فهمی
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است
حیف که ناموس برای تو وسط پا است نه تفکر
حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است
من محتاج درک شدن نیستم / دردم می آید خر فرض شوم
دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری
و هر بار که آزادیم را محدود میکنی
میگویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است
نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود
میدانی ؟
دلم از مادر هایمان میگیرد
بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده
خیانت نمیکردند .. نه برای اینکه از زندگی راضی بودند
نه ...خیانت هم شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت
جایش النگو داد ...
مادرم از خدا میترسد ... از لقمه ی حرام میترسد ... از همه چیز میترسد
تو هم که خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است
دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است
ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد
باز هم همین را میگویی
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟
دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند ...
و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند ....
مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس
از سکس با پدر راضی بود ؟؟؟
بیچاره سرخ می شود .... و جوابش را ..
باور کن به خودش هم نمی دهد ...........
دردم می آید
از این همه بی کسی دردم می آید
به اشتراک گذاشتنش آزاد است اگر فکر میکنید تلنگری خواهد زد ...همین
دوسا عزیز
حالا اینجوری ها هم نیست بابا.
تنها چیزی که بعد از خوندن این متن زیبابه ذهنم رسید، این بود که سعی کنیم طوری زندگی کنیم بتونیم درد فشار این 5 حسرت را خیلی راحت تحمل کنیم یا اصلاً این درد رو حس نکنیم.
عالیست برادر موفق باشی من هر روز به وبلاگت سر می زنم منتظر مطلب تازه ای هستم . موفق باشی
زرتشت فرمود:خوشبخت ترین مردم کسی است که به خوشبختی دیگران می اندیشد.
دگر تنها نیستم...مدتیست با تو در خودم زندگی میکنم...