مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!
و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...
دکتر علی شریعتی
عجب فرمایشاتی دکتر داشته اند. احتمالا این تقطه نظرات موارد زیرخاکی دکتر بوده است.
خداوندا به من چگونه زیستن را بیاموز ، خود چگونه مردن را خواهم آموخت . واستیو جابز نیکو زیستن را از خداوند خواست و آن راتجربه کرد و یاد و خاطره اش برای جهان جاودانه شد.
دوست قدیمی
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 18:02
یکی از دانشجویان پروفسور حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .پروفسور جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا، نخواهد موشک هوا کند
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده ایم...! خسرو گلسرخی
*عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی*
مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!
و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...
دکتر علی شریعتی
عجب فرمایشاتی دکتر داشته اند. احتمالا این تقطه نظرات موارد زیرخاکی دکتر بوده است.
خداوندا به من چگونه زیستن را بیاموز ، خود چگونه مردن را خواهم آموخت . واستیو جابز نیکو زیستن را از خداوند خواست و آن راتجربه کرد و یاد و خاطره اش برای جهان جاودانه شد.
یکی از دانشجویان پروفسور حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .پروفسور جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا، نخواهد موشک هوا کند