بنده عزیزم
سلام من ارزانی تو باد. تویی که وارث نام ها و صفات منی و می باید جانشین من در زمین گردی.
دوستت داشتم که با دو دستم به تو شکل دادم. برای من با ارزش بودی که از روح خویش در تو دمیدم تا جان گیری و به تکاپو برخیزی. با همه چیز آشنایت کردم تا فرشته به سـجده ات پردازد گرامیت داشتم تا با پای خود از بهشتم خارج گردی و آنگاه تو را در زمینی فراخ با تمامی امکانات فرود آوردم. زمینی بسیار مستعد؛ برای تأمین نیازها، تهیه روزی، کار، هنـر، عشق ورزی، سفر، تجربه اندوزی، کاوش و سازندگی.
هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد او می افتم.
ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود، از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف زدن. روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمی گشت به راحتی می شد
ادامه مطلب ...1- چنانچه روزی از سر کار به منزل آمدید و مشاهده کردید که همسرتان بر خلاف روزهای گذشته تمام کلماتی که بر زبان می آورد با پسوند عزیزم همراه می باشد مثل : سلام عزیزم، خوبی عزیزم، خسته نباشی عزیزم و ... هشیار و آگاه باشید که او صد در صد خواسته مالی از شما دارد، به همین دلیل به حربه ... کردن ( اشتباه کردید. منظورم خام کردن بود) متوسل شده است.
پس قبل از اینکه بتواند به مقصودش برسد و خواسته اش را مطرح نماید،
ادامه مطلب ...روزی خداوند تصمیم می گیرد که بیاید روی زمین تا ببیند بندگانش چه می گویند و چه می کنند. سوار بر سفینه خود شد و آمد بر زمین تا رسید به بیابانی که اسب سواری گله گاو بزرگی را به چرا برده بود و سخت در تلاش بود که مواظب تمام گاوهایش باشد. خداوند از آن سوارپرسید بنده من تو کیستی و اینجا کجاست؟ سوار گفت اینجا امریکاست و من یک گله دارهستم که برای تامین زندگی ام این همه گاو را به تنهائی به چرا آورده ام.
در نیویورک، بروکلین، مدرسه ای هست که مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی است. در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود...
او با گریه فریاد زد: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟
راهبی در نزدیکی معبد زندگی می کرد. در خانه روبرویش، یک روسپی اقامت داشت!
راهب که می دید مردان زیادی به آن خانه رفت و آمد دارند،تصمیم گرفت با او صحبت کند. زن را سرزنش کرد : تو بسیار گناهکاری. روز وشب به خدا بی احترامی می کنی. چرا دست از این کار نمی کشی ؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی.
نخستین درس مهم - زن نظافتچى
من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال این بود: نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکند چیست؟
من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم.
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و برروی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد...
مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند.
ای ابوذر! پنج چیز را قبل از پنج چیز قدر بدان :
جوانیت را قبل از پیری، سلامتت را قبل از بیماری، بی نیازیت را قبل از نیازمندی، آسایشت را قبل از گرفتاری و زندگیت را قبل از مرگ.
بر تو باد که کار امروز را به فردا نیفکنی و در دام مسامحه و تنبلی، که تو از آن امروزی و فردا از آن توست نیست.
روزی که زن شما , رئیس شما شود !!!
تا حالا پیش خودتان تصور کرده اید که اگر روزی زن شما، در محل کارتان ، رئیس شما بشود ، چه عواقبی خواهد داشت ؟
اگر مایلید تا گوشه ای از عواقب شوم این وضعیت را دریابید، این مطلب را تا آخر، به دقت مطالعه کنید:اگر یکروز ، چند ساعت دیر به محل کارتان برسید ...
ابوذر گفت : که روزی صبحگاه به مسجد درآمدم و جز رسول مصطفی و علی مرتضی (ع) کسی در مسجد نبود. آن خلوت را غنیمت شمردم و عرضه داشتم: ای رسول خدا ! مرا پندی ده و وصیتی بکن.
حضرت رسول (ص) فرمودند: تو را پندی خواهم داد و بر تو است که در حفظ آن بکوشی که اگر چنین کنی تو را کفایت خواهد کرد.
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم. میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.
دیگری گفت: موافقم. اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم.