دو زاهد که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند ، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی ان دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. یکی از انها بلا درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.
آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصدی رسیدند. در همین هنگام دوستی که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:« دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی. او با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی ؟!
با تشکر از ناصر
شاید همین باورهای دروغین و همین توهمات بی دلیل باعث عقب ماندگی ما شده ما که امروز بجای فکر به زندگی لایتناهی همه فکرمون به تارهای مو و بدن دیگریه . !! ما بجای اینکه روی دوش نسل قبلی بریم و سری بالاتر ببریم داریم زمین رو می کنیم تا خودمون رو دفن کنیم . نمی دونم شاید تصورم اشتباهه ولی امیدوارم اول از همه خودم تصورات غلط و اشتباهات رو از ذهنم خالی کنم به قول یه بزرگی باید دیوارهای فکری رو بشکنی تا بتونی به پس دیوارها برسی و بتونی پیشرفت کنی والا تو حصاری که دور خودمون تنیدیم جز به عقب بر نمی گردیم.