توماس هیلر ٬ مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست میو چوال و همسرش در بزگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آنها خواست باک بنزین را پر و روغن اتومیبل را بازرسی کند.سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :" گفتگوی خیلی خوبی بود."
پس از خروج از جایگاه ٬ هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ جواب اظهار داشت که می شناسد. آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتنند و یک سال هم باهم نامزد بوده اند. هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :" هی خانم ٬ شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل٬ همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی ." زنش پاسخ داد :" عزیزم ٬ اگر من با او ازدواج می کردم ٬ اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین ."
بر گرفته از کتاب بهترین نکته ها و قطعه ها
نشریه گاردین بخشی دارد به نام تاپ تن (Top 10) که در آن چهرههاس سرشناس ۱۰ کتاب یا موسیقی یا فیلم و یا اندیشهی برتر یا بدتر را در زمینهای مشخص انتخاب کنند. یکی از این موارد، انتخاب ۱۰ اندیشهی تاریخ است. سه گزارشگر گاردین در گفت و گو با اساتید دانشگاه، ۱۰ اندیشهای که مسیر تاریخ را عوض کردهاند، به بحث گذاشتهاند.
ادامه مطلب ...زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاهکردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که میبینیم، در پی دیدن جنبههای مثبت او باشیم؟
چرا برخی مردم بیوقفه در زندگی شانس میآورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟
تحقیقی از"ریچارد وایزمن"روانشناس دانشگاه هارتفورد شایر.
مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس میخوانند، ده سال قبل شروع شد. میخواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضیها را میزند، اما سایرین از آن محروم میمانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوششانس و عده دیگر بدشانس هستند؟
آگهیهایی در روزنامههای سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس میکردند خوششانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سالهای گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگیشان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایشهای من شرکت کنند.
با سلام خدمت دوستان و عرض تبریک سال نو
برخی دوستان در فرمایشات حضوری پیشنهاد می کنند که مطالب در یک حوزه خاص باشد و یا حداقل دسته بندی مشخصی داشته باشد . حقیقت این است که مشکل اول زمان است. متاسفانه همانگونه که عموما مطلعید حجم کاری طوری است که امکان تخصیص زمان بیشتر ممکن نیست. البته اگر فرصت کنم این توصیه را انجام میدهم. و دوم آنکه این نوع مقلات و یا گزارشات از هر جنس برای خود من جذاب است لذا تصورم آن است که دوستان هم از خواندن آنها لذت میبرند لذا هر آنچه که می بینم و بنظرم جذاب می آید را در این وبلاگ میگذارم تا دوستان هم بخوانند. البته از نقطه نظراتتان و راهنمایی تان و ارسال مطالب جالبتان همه ما لذت می بریم لذا ما را محروم نفرمایید.
ارادتمند
بهــار، عرصه ی عشق آفرینی، بخشندگی و کرامت طبیعت است.
عطایش را بی آن که پاداشی طلب کند و یا تقدیری بخواهد به همگان ارزانی می دارد.
زمینی که فرش زمردین و لاله زاران و دشتستان هایی پـر از سوسن و نســرین و شقایق و جویبارانی با رایحه ی ریحان و نعناع و گلبرگهای شناور از نسیم، به نمایش می گذارند. درختان تصاویر بدیــع شکوفه های رنگین و معطـــر خود را بی مدد هیچ نامه رسانی به رسم تبریک هدیه می دهند.
پرندگان سبکبال که این جا و آن جا و در کنار پنجره ها، ترنم عاشـــقانه شان را با ملودی بی بدیل صانع هستی می آمیزند و به گوش ما می رسانند.
طبیعت، برای بخشیدن، به داد و ستد نمی پردازد و شکوه هنــــــر عشق ورزی را به بازار معاملات وارد نمی کند و مزدی نمی طلبد.
و آیا ما هم می توانیم، محیطی عاشـقانه که در آن قدرشناسی، سپاس و خشنودی حاکم باشد، بیافرینیم و چون طبیعت تنها ببخشیم و نخواهیم برای صمیمیت ها و دوستی های خود بهـــایی تعیین کنیم و نخواهیم که بستانیم ؟!
1. سعی کنید فرهنگ بومی کارکنان خود را بشناسید. سازمان دارای فرهنگ خاص خود است و هر واحد نیز خرده فرهنگ خود را دارد.افراد نیز دارای فرهنگ سازمانی-درون واحدی –گروهی و بین فردی هستند و اشارات و رفتارهای آنها به شما می آموزد که چه انتظاراتی از شما دارند و شما نیز برای بیان انتظارات متقابل خود و سازمان از زبان و فرهنگ خاص آنها استفاده نمائید. برای مثال در یک تیم یا واحد افراد نمی خواهند مورد تشویق فردی قرار گیرند چون رابطه قدیمی دوستی با همکاران را بیشتر و ارزشمند تر از پاداش کار خود می دانند و ممکن است تشویق فردی شما ایشان را از گروه جدا نماید.و ایشان شاید پاداش فردی شما در اتاق کار خودتان را بیشتر ترجیح دهند.
2. قوانین و مقررات محیط کار را از زمان مصاحبه استخدام یا جذب و انتقال فرد برای وی شفاف بیان و در معرض دید قرار دهید.بیبشترین کمک برای شما در هدایت سازمان رعایت قوانین از سوی همه است و بزودی افراد خاطی با چند تذکر دوستانه همکاران و کمک شما برای درک بهتر موضوع آنها را رعایت خواهند نمود.
جرالد سلنته که از استعداد خارق العاده ای در پیش بینی روند سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حوادث برخوردار است، معتقد است که در آینده ای نه چندان دور سربازان استخدام شده توسط دولت آمریکا، شورشیان آمریکائی را در کمپ های گروهی در بند خواهند کرد. سلنته معتقد است آمریکا به زودی شاهد شورشها و طغیانهای اجتماعی نظیر آنچه که اخیرا در یونان اتفاق افتاد، خواهد بود. دلیل این امر نیز وضعیت پیش رونده رکود تورمی(Stagflation) در آمریکا می باشد که دولت آمریکا را ناگزیر به استفاده از نیروهای مسلح برای مقابله با بحرانهای اجتماعی احتمالی خواهد کرد.
ادامه مطلب ...چکیده مقاله
خاتمی رفت. رفتنش مثل آمدنش، برای من غیرمنتظره بود. انتظار نداشتم بیاید. چون پیشاپیش معلوم بود این انتخابات، انتخاباتی دیگر است. انبوه فتنه ها که در کمین آمدنش بودند، به هر عاقلی می گفت که آمدن به صلاح نیست. اما او شجاعانه آمد. رفتنش نیز اما برای من غیرمنتظره بود. گردبادی که در آستانه اولین حرکت های تبلیغاتی اش برخاست، عقل و هوش را از سر هر انسان متوسط جویای نام و نان و مقامی می برد. اما او شجاعانه رفت. احساس اندوه عمیقی از خبر رفتن او دارم
ادامه مطلب ...ایرانیان از بیش از 10 هزار سال پیش دارای تمدن بودهاند. از این رو، ریشهی بسیاری از دستاوردهای بشر را در این تمدن میتوان یافت. برای مثال، نخستین ابزار ریسندگی و بافندگی در غار کمربند، نزدیک بهشهر، یافت شده است که به 7 هزار سال پیش از میلاد مسیح بازمیگردد. به علاوه، در قدیمیترین بخشهای شهر باستانی شوش، که در خوزستان قرار دارد، سوزنهای سوراخدار پیدا شده است.
این دستاوردهای و نوآوریهای دیگری که در دورانهای بعدی رخ داد، صنعت پارچه و پوشاک ایران را پیشتاز و سرآمد جهانیان کرد. جالب است بدانید اسکندر مقدونی، با آنکه به ایران حمله و آن را اشغال کرده بود، لباس ایرانی میپوشید. در این جا به برخی از نوآوریهای ایرانیان در زمینهی پوشاک و پارچه اشاره میشود
آرتوراشی (Arthur Ashe) قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون بدلیل خون آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال ۱۹۸۳ دریافت کرد به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هائی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود :*چرا خدا تو را برای چنین بیماری دردناکی انتخاب کرد؟
آرتور در پاسخش نوشت : در دنیا ۵۰ میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. از این میان ۵ میلیون یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند و ۵۰۰ هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یادمی گیرند و ۵۰ هزار نفر پا به مسابقات می گذارند و از این میان ۵ هزار نفر سرشناس می شوند و در نهایت ۵۰ نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدامی کنند و ۴ نفر به نیمه نهائی می رسند و دو نفر به فینال خواهند رسید. و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم هرگز نگفتم خدایا چرا من؟
و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم هرگز نمی توانم بگویم خدایا چرا من؟
با تشکر از دوست عزیزم خسروی که مشکل کوچکی دارد و همه برای بهبودیش دعا کنیم.
این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!
نام من میلدرد است؛
قبلا در دیموآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم.
مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافتهام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشتهام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکردهام.
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایینتر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفتهبود. نمیدانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او میگویند عاصم جورابی!
سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: چون جوان خوب و نجیب و سربهراهی هستی میخوام نصیحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم میگن عاصم جورابی!
مردی در کنار جاده، دکهای درست کرد و در آن ساندویچ میفروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمیخواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچهای خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکهاش میایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق میکرد و مردم هم میخریدند.
ادامه مطلب ...روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند. پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.