و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

لبخند روز (دوشنبه)

مردی داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:- اگر یک قدم دیگه جلو بروی کشته می شوی

مرد ایستاد و در همان لجظه آجری از بالا افتاد جلوی پایش.

مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرش را  نگاه کرد اما کسی را ندید .

بهر حال نجات پیدا کرده بود .

به راهش ادامه داد .به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشود باز همان صدا گفت :

- بایست

مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعتی عجیب از کنارش رد شد .بازهم نجات پیدا کرده بود .

مرد پرسید تو کی هستی  و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .

مرد فکری کرد و گفت :

اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم کدام گوری بود

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:34

خوب حالا اومده نذاره یه وقت خر بشه زن دوم رو هم بگیره . D:

واقعا که !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد