و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

توصیه های کاربردی برای کاهش وزن

بسیاری از ما مراقب هستیم که چه می خوریم و ورزش هم می کنیم, اما هنوز نتوانستیم شکم مان را کوچک کنیم یا به وزن مطلوب برسیم.

کارهایی هست که ما انجام نمی دهیم, همچنین کارهایی هست که بیش از حد انجام می دهیم, توجه به اینها می تواند تاثیر به سزایی در سلامتی ما داشته باشد.

1- به میزان کافی بخوابید. مطالعات نشان می دهد, بعد از مدت کوتاهی(در حدود 6 شب), اگر شما شبی 4 الی 7 ساعت بخوابید , میزان گلوکز در خون شما افزایش می یابد. باید سعی کنید تا آنجائی که می توانید 8 ساعت در شبانه روز بخوابید و قبل از نیمه شب به رختخواب بروید.

2- غذاهای تصفیه و فراوری شده را کمتر مصرف کنید. از خوردن فست فود و غذاهای سرخ شده اجتناب کنید، سعی کنید تا آنجائی که می توانید غذاهای طبیعی مصرف کنید. همچنین مصرف فیبر کافی ضرورت دارد (به دفع کمک می کند), میوه و سبزیجات بهترین راه برای سیر شدن است.

3- از خوردن نوشیدنیهای حاوی شکر خودداری کنید و بیشتر آب مصرف کنید. آب برای بسیاری از اعمال بدن حائز اهمیت می باشد,از جمله هضم, دفع سموم از بدن و انتقال مواد مغذی مهم به سلول های ما که نیاز به انرژی برای سوختن کالری دارند.

4- در آشپزخانه خودتان غذا تهیه کنید. بهتر است بیشتر روی این موضوع کار کنیم, واقعیت این است که بیشتر اوقات بیرون غذا می خوریم یا از بیرون غذا سفارش می دهیم. اگر خودمان غذا درست کنیم این شانس را داریم آنچه را که در ترکیب غذا هست تحت کنترل خودمان باشد.

5- آرام غذا بخورید. با ولع غذا نخورید. شرایط زندگیمان ایجاب میکند در هنگام رانندگی یا در پشت میز کارمان بشینیم و غذا بخوریم. تنها در اعیاد یا موقعیت های خاص, می نشینیم و از غذا خوردنمان لذت می بریم. میمونها هر تکه از غذایشان را 100 بار می جوند (که بسیار زیاد است), وفقط تا وقتیکه سیر بشوند به غذا خوردن ادامه می دهند. آنها می دانند که هر چه بیشتر غذایشان را بجوند هضم آن برایشان آسانتر است.

6- خوب تنفس کنید. روزهای زیادی پیش می آید که نفس عمیق نکشید ه ایم. صبح ,ظهر و در پایان روز آگاهانه ده نفس عمیق بکشید. چشمان خود را ببندید از راه بینی بطور کامل هوا را وارد شکمتان کنید و از طریق دهانتان همه هوای آلوده را بیرون کنید. اگر یک روز پر از اضطراب را داشتید, یا می خواهید با غذای درست روزتان را شروع کنید و به پایان برسانید, نفس کشیدن حائز اهمیت است.

7- به خودتان گرسنگی ندهید. بعضی از شما ممکن است, کمترغذای کافی بخورید, کمبود کالری بدن شما را در حالت ذخیره نگه می دارد. بدن ما بسیار زیرک است.اگر غذای کافی دریافت نکنید, متابولیسم شما به بدنتان می گوید هر کالری را که دریافت می کند ذخیره کند و انرژی مورد نیاز خود را از بافت عضلانی بدست بیاورد. این خوب نیست. بعلاوه از خوردن صبحانه اجتناب نکنید. افرادی که صبحانه نمی خورند بیش از چهار برابر بیشتر از دیگران اضافه وزن دارند.

8- بیشتر ورزش کنید. حتی اگر ورزش می کنید, نمی توانید هر چیز را که دلتان می خواهد بخورید و بنوشید. این واقعا یک پازل سه طرفه است: تعادل در ورزش , غذا و البته روحیه (که ناراحتی و شادی نقش مهمی را در آن ایفا می کنند).

برایتان آرزوی بهترین ها را می کنیم و بخاطر بیاورید سالم بودن مثل مرتب کردن رختخوابتان است. این یک امری است که ما هر روز باید رویش کار کنیم.

نویسنده:  فرزانه طالعی فرد

نظرات 3 + ارسال نظر
دوست چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:06

با سلام - بهترین پیشنهاد این است که همه چیز بخوریم اما باندازه کافی . فقط زیاده روی نکنیم. همین .

سارا چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:23

روزی شیوانا از مقابل خانه مرد ثروتمندی عبور می‌کرد. مرد ثروتمند روی بالکن خانه ایستاده بود و جاده را نگاه می‌کرد. وقتی شیوانا را دید از همان بالای بالکن با صدای بلند گفت: استاد! امروز زیباترین و باشکوه‌ترین روز زندگی من است. امروز با دختری که عمری دوست داشتم ازدواج می‌کنم! آیا امروز باشکوه‌ترین روز تاریخ نیست!؟ شیوانا تبسمی کرد و به مرد گفت: تو از آن بالا می‌توانی کوهستان و قله را ببینی. خوب نگاه کن ببین آیا کوهستان از جای خود تکان خورده و درختان دشت ریشه‌هایشان درآمده و در فضا شناورند!؟ مرد ثروتمند با تعجب به کوه و دشت خیره شد و گفت: نه استاد! هیچ چیز در طبیعت تغییری نکرده است!؟ اما...!

شیوانا سری تکان داد و گفت: پس من را هم مثل کوه حساب کن! و آنگاه راه خود را گرفت و رفت. چند سال بعد دوباره شیوانا از مقابل خانه آن مرد ثروتمند عبور می‌کرد. آن مرد روی بالکن نشسته بود و چند کودک قد و نیم قد در اطرافش بازی می‌کردند. مرد ثروتمند دوباره وقتی شیوانا را دید با صدای بلند گفت: استاد من خوشبختیم به حد کمال رسیده است!؟ ببین صاحب چه ثروت بیشماری و چه کودکان زیبایی شده‌ام. همه به وضعیت من حسرت می‌خورند. شما اینطور فکر نمی‌کنید!؟ شیوانا دوباره به سمت کوه اشاره کرد و گفت: از کوه و قله و دشت برایم بگو! آیا آنها هم مثل تو تغییر کرده‌اند و مانند تو سر از پا نمی‌شناسند!؟ مرد ثروتمند مات و مبهوت به کوه و دشت خیره شد و گفت: البته که نه استاد! اما...!

شیوانا راهش را کشید و رفت و در حال رفتن گفت: پس من و بقیه آدم‌ها را هم مثل کوه حساب کن! و آنگاه راه خود را گرفت و رفت.

مدتی بعد آن مرد ثروتمند خسته و زخمی و افسرده وارد دهکده شیوانا شد. در حالی که چهره‌اش زار و نزار شده بود و بسیار ضعیف و درمانده می‌نمود، نزد شیوانا رفت و مقابلش نشست و زار زار شروع به گریه نمود. شیوانا دستی روی شانه‌اش زد و دلیل ناراحتیش را پرسید. مرد مأیوس و ناامید گفت که ناگهان زلزله‌ای آمده و تمام هستی و نیستی‌اش در چند دقیقه از بین رفته است و او الآن تنهاترین و فقیرترین انسان روی زمین است و هیچ دلیلی برای زنده ماندن در خود نمی‌بیند.

شیوانا گفت: وقتی از دیارت به این سمت می‌آمدی، آیا به کوه و دشت هم نظری انداختی!؟ مرد آهی کشید و سری تکان داد و گفت: آری استاد! اما برای کوه و دشت و درختان و پرندگان صحرا انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. آنها مثل هر روز بودند و پرنده‌ها مثل همیشه بی‌اعتنا به وضعیت من آواز می‌خوانند و همان‌گونه که بودند به زندگی خود ادامه می‌دادند! شیوانا سکوت کرد وهیچ نگفت.

مرد نگاه کم فروغش را به چهره شفاف و درخشان شیوانا دوخت و پرسید: اما این چه ربطی به مشکل من دارد!؟

شیوانا همچنان ساکت و آرام به چهره مرد خیره شد و هیچ نگفت. بعد از چند لحظه مرد انگار نکته مهمی را دریافته باشد، سرش را به سمت آسمان بلند و کرد و آهی عمیق کشید و گفت: بله استاد! حق با شماست.

بزرگترین شادی‌ها و سنگین‌ترین غم‌ها برای دنیای اطراف ما پشیزی ارزش ندارد. ما نبوده‌ایم و نخواهیم بود و این دنیا بی‌اعتنا به ما و داشته‌ها و نداشته‌های ما به زندگی خود ادامه می‌دهد. بنابراین شکوه و زاری ما یا شادی و خوشی ما فقط به خود ما مربوط است و دنیای اطراف ما عملا" کاری به ما و احساسات ما ندارد. اینکه خیلی بی‌رحمی و بی‌انصافی است!

شیوانا دستی روی شانه مرد زد و گفت: اگر غیر از این بود تو دیگر دلیلی برای ادامه زندگی و محیطی برای شاد زیستن نداشتی. برخیز و باقیمانده زندگیت را برای خودت و نه برای نمایش به دیگران زندگی کن. متأسفانه حقیقت این است که هرگز تماشاچی مناسبی برای نمایش‌های ذهنی من و تو در کوه و دشت و صحرا وجود ندارد.

رهگذر چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:23

از خدا می‌خواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار.
هیچ وقت از مشکلات زندگی ناراحت نشو، کارگردان همیشه سخت‌ترین نقش‌ها را به بهترین بازیگر می‌دهد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد