مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای پدرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟ دختر گفت : می خواستم برای پدرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ میخرم تا آن را به پدرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه، تا قبر پدرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست پدرش هدیه بدهد.
شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن.
با تشکر از سعید عزیز
ترجمعه شعر قدیمی : اتل متل توتوله
How's Hassan's Cow?
She doesn't have neither milk nor tits.
They took her milk to India.
Marry a Kurdish Woman.
Name her Amghezy.
Around her hat reddish.
Aachin and Vaachin,
cross one of your legs!
دلتنگام، جوری که هرکس هرجای دنیا دلش تنگ باشد، بغض من میترکد. خیلی دلتنگام.
این آدمارو دیدی که تو تاکسی با شنیدن یه آهنگ یهو میرن تو رویا و یه لبخندِ تلخ و یه بغض و ...
اینا همونایی هستن که با اونی که باید باشن نیستن.با یه آدمِ اشتباهی میرن مسافرت،میرن مهمونی،میرن خیابونگردی،میرن کافه...
این آدما تا آخر عمرشون با شنیدن یه آهنگ یا دیدن یه فیلم یا حتی یه بو یهو بغض میکنن
این آدما دیگه هیچوقت تو زندگیشون احساس رضایت بهشون دست نمیده
این آدما بمیرن کلا راحت ترن!
منم به جرگه شون پیپوستم!
خیلی قشنگ بود عزیزم