و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

چند جمله از دکتر شریعتی

حق و باطل

اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا که میخواهی باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یکیست

قضاوت
ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم

هست و نیست

در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم کرد: آبی اسمان که می ببینم و می دانم نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم هست
تهمت و دروغ

تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی انرا میپذیرد.

چگونه زیستن

خـدایا تـو چگونه زیـسـتـن را به مـن بـیاموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت.

شهرت
خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکند 

شناخت
حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و درد بیگانگی و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است

خدا
خداوندا من با تما م کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری

دنیا رو نگه دارید

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !

زنده بودن

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت

حسین

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.حقیقت
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد  

مذهب
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم.

نظرات 5 + ارسال نظر
دوست یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:34

فرازهایی از دکتر به انتخاب من :
* دنیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است و این تمام زندگیست و
زندگی یعنی این ....
* خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
* عشق مثل قایقی هست که در اعماق دریا غرق میشود ولی دوست داشتن مثل قایقی هست که رو این دریا آرام به حرکت ادامه میدهد پس دوست داشته باشیم نه عاشق شویم

ضمن تشکر- خداوند ایشان را رحمت نماید . اما موضوع برتربودن دوستی بر عشق محل تردید است.

حمید یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:39

واینهم منتخب من از شریعتی:
وقتی دیگر نبود
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن

دوست یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:46

ببخشید دو مورد دیگر هم داشتم بد نیست ذکر کنم. هر دوی این موارد از دکتر شریعتی است:
*انها (دشمنان) از فهمیدن تو می ترسند. از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و از اسب که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از فهمیدن تو میترسند.
*نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ... نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ... ولی بسیار مشتاقم ... که از خاک گلویم سوتکی سازد ... گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش ... تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد .... و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ... تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را ...

رفیع دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:04

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی،
مراقب باش که ...
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و
چنین گفت: بله ، وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت
را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی
که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را
نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است.
مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل
سرنگونت میکند.... مراقب باش....
و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.
شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان تو بوده
است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....
گفتم: به چشم.
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش
ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی
او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا
کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر
تحمل نداشتم . پاهایم سست شد، بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم
چرا؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی
کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم
و دردم را بگویم، میدانست.
با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی
درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی
که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.
نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟ من آیات جمالم را در وجود او
به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری
به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن
تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم.
من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و
چاه ویل تهدید کردی؟"
خدا گفت: من؟"
فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش
نبودی چرا حرفی نزدی؟”
خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح
دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا.
و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند

رهگذر دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:07

با سلام - وبلاگ جالبی است. این هم حکایتی از ما درباره مراعات همسر:
همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود : حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید .ـ
خود حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت : به احترام لاله خانم است ...!ـ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد