آیا میدانید برای اینکه روابط زناشویی تان تداوم بیشتری داشته باشد، همه چیز را نباید به همسر خود بگویید ! آیا میدانید چه صحبتهایی را باید به همسر خود بگویید و چه سخنانی را باید مطرح نسازید ؟
اولین گام در روابط زناشویی نحوه ی صحبت کردن است ، طرز صحیح صحبت کردن با همسرتان تاثیر بسزایی را در روابظ شما میگذارد البته لازم به ذکر است نه هر صحبتی .
بعضی از خانمها یا آقایان عادت دارند تمام اتفاقاتی را که در طول روز برای شان اتفاق افتاده است را برای همسر حود تعریف کنند . با این وجود گاهی اوقات صحبت کردن بسیار خظرناک است و توصیه نمیشود که مدام صحبت نکنید ، سکوت در بسیاری از موارد بهتر از صحبت کردن میباشد.
در این مقاله توصیه و پیش نهادهایی را برای شما ارائه خواهیم کرد:
از دیدگاه روان شناسان انسانها از این منظر به چند دسته تقسیم میشوند
1- افرادی که همه مطالب زندگی خود چه در حال ، چه در گذشته را برای همسران خود بازگو میکنند به بلوغ فکری نرسیده اند ، ذهنشان مانند دوران نوجوانی شان عمل میکند که عادت داشتند همه چیز را برای خانواده خود تعریف کنند .
2- افرادی که در تعاریف خود ، صحبتهای شان اغراق میکنند و حتی گاهی وقتها به دروغ نیز متوسل میشوند ، افرادی هستند که اعتماد به نفس کمی به خود دارند ، با این کار قصد دارند تا اعتماد به نفس خود را افزایش دهند . امروزه پیوند بین زوجهای با ازدواجهایی که در سابق صورت میگرفت کاملا متفاوت میباشد . در زمان امروز اکثر زوجین هر دو با هم به کار بیرون از خانه اشتغال دارند ، زمان کمی را برای صحبت کردن با یکدیگر دارند ، هنگامی که فرصتی برای صحبت کردن پیش میآید در اغلب موارد راجع به کار بیرون از خانه ی خانم یا آقا میگذرد ، به ندرت پیش میآید که زوجین در مورد رابطهی خودشان ، زندگی دو نفره ای یا چهار نفرهاشان به صحبت بنشینند .
حال به توضیح این موضوع میپردازیم که چرا نباید تمام صحبتهای خود را به همسرتان بازگو کنید ؟ این سوال چندین پاسخ دارد:
1- از دیدگاه بعضی از روانشناسان افرادی که گذشته تلخ و سخت داشته اند باید توجه کنند که ، هنگامی تجربه های تلخ گذشته باید چراغ راه آینده باشد و بس. سعی کنید با گذشته های تلخ تان خداحافظی کنید و با عنوان کردن تجربه ها ذهن همسر تان را مغشوش نکنید . توجه کنید که شما دیگر در دوران مجردی به سر نمیبرید ، شما تشکیل خانواده داده اید و از همان روز اول که وارد زندگی زناشویی میشوید باید سعی کنید همهی گذشته ی خود را فراموش کنید ، و الان زمان آن است که زندگی دو نفره ی که در آینده خواهید داشت فکر کنید ، صحبتهایتان نیز باید حول زندگی مشترکتان باشد نه گذشته تلختان .
2- اگر از اشتباهات گذشته عبرت گرفته اید و تحول خاصی در رفتارتان ایجاد کرده اید لزومی به بازگو کردن اشتباهات گذشته تان نیست چون ممکن است بر دیدگاه طرف مقابل به شما اثر منفی بگذارد و یا برخی قابلیت های فعلی تان نادیده گرفته شود. مگر در مواردی که بازگو کردن تجربه شما میتواند مانع تکرار اشتباه برای طرف مقابلتان شود.
3- صحبتهایی را از گذشته ، حال برای همسرتان باز گو و تعریف کنید اما سعی کنید وارد جزییات نشوید ، مسائل را برای او کاملا باز نکنید و نشکافید .
حال چه صحبتهایی را نباید مطرح کرد:
1- اسرار تان را به همسرتان نگویید .منظور از اسرار چیست ؟
مشکلاتی که در دوران قبل از ازدواج برایتان بوجود آمده و بازگو کردن آن تنها باعث مشغول کردن ذهن همسرتان میشود. نا گفته نماند که مسائلی است که گفتن آنها به همسرتان ضروری است مثلا تجربه نامزدی ناموفقی اگر در گذشته داشته اید به همسر تان بگویید اما آیا واقعا لازم است همسرتان از جزئیات آن مطلع باشد؟ مشکلاتی که با پدرو مادر، خواهر یا برادر تان داشته اید و عنوان کردن آنها به دیدگاه همسرتان نسبت به خانواده تان خدشه وارد میکند ، کمبودهایی که در زندگی با آنها مواجه بوده اید ، رنجها و مشقتهایی را که متحمل شده اید ، و مسائلی مانند این موضوعات بهتر است بازگو نکنید.
2- اگر زمانی به همسرتان ، رفتارهایی که انجام میداده شک کردید و در وفاداریش نسبت به خودتان مردد بودید
هرگز این موضوع را مطرح نسازید ، زیرا ممکن است شما به اشتباه چنین فکری را داشته بودید در این صورت احساس وفاداری که بین شما و شوهرتان وجود داشته است در همان زمان از بین میرود
Kheyli Bahal Bood - Eyval - Az saite manam Didan Kon
www.Beferest.ir
با سلام - در حال حاضر در اطراف خود همسران جوان زیادی را می بینیم که ز زیادی صصحبت کردن دچار مشکل شده اند. اصل زیاد صحبت کردن بد است . البته به نظر بنده. علی رغم عادت اصیل خانم های عزیز بر صحبت فراوان اما بنظر میرسد هرچه کمتر صحبت کنیم بهتر است. مخصوصا در مورد خانواده ها . چون حرف زیاد خطای زیاد هم میاورد. لذا من هم با این مقاله موافقم . مرسی از اینکه به حرفام گوش می دید.
با سلام ؛ علم و مذهب
با دیدن «آگورا»، آخرین کار اکران شدهی آلخاندور آمنهبار، کارگردان اسپانیایی- شیلیایی ۳۸ ساله، یاد داستان کوتاهی از «آنتوان چخوف» افتادم که سالها پیش تر خوانده بودم. داستانی دربارهی قدرت جاهلانهی کلیساها و کشیشهای فاسد در عهد رنسانس. کشیش جوانی دختر زیبایی را شبانگاه در جامهی سیاه میبیند و زیبایی دختر باعث میشود که حکم به ساحره بودنش دهد و او را زنده زنده در آتش بسوزانند و مردی که در یک انباری در لولههای شیشهای عجیب محلولهای شیطانی میساخت هم به جرم «شیمیدان» بودن به همان سرنوشت گرفتار شد.
هایپِیشیا (Hypatia) (ریچل وایز) دختر دانا و دانشمند و فیلسوفی است که خود فرزند یکی از اشراف فیلسوف اسکندریه، تئون، است. در سال ۳۹۱ میلادی، اشراف شهر همچنان بتپرستند و فقرا به دین مسیحیت ایمان آوردهاند و بخشی از شهر هم جامعهی یهودی است. در میان این تعارضات مذهبی هایپیشیا به دنبال یافت مرکز جهان هستی و مدار گردش زمین به دور آن و چگونگی حفظ تعادل جهان است، در حالیکه شاگرد اشرافزادهاش، اورستس (اسکار آیساک) و بردهی جوانش داووس (مکس مینگلا) عاشقانه دوستش میدارند. در این شرایط است که نادانی یکی از بزرگان شهر، تعادل مذهبی و زندگی شهر را برای همیشه خارج میکند و…
داستان آگورا، ملهم از داستان واقعی زندگی هایپیشیا است. او در سال ۳۷۰ پس از میلاد زادهشد. نام او به معنای برترین و والامقامترین است. اوبرای تحصیل به آتن و ایتالیا رفت. هایپیشیا کارهای ارزشمندی در علم محاسبات، هندسه، هیئت بطلمیوسی، عناصر اقلیدسی انجام داد و مقالهای دربارهی «قوانین نجومی» نوشت. سرانجام در مناقشات مذهبی اسکندریه در سال ۴۱۵ پس از میلاد به تحریک کشیش سیریل به جرم ساحرگی به وضع فجیعی کشتهشد. این فیلم هم چون اولین فیلم انگلیسیزبان آمنهبار، «دیگران»، بر محوریت داستان و اقتداری زنانه قرار دارد. خرد یک زن شاگردانش را آمادهی داشتن آیندههایی درخشان همراه با بصیرت و دانایی میکند و هرگز از فلسفه و علم و تفکر جدا نمیشود. اما مشکل شهر، همانجا آغاز میشود که در شرح داستان هم گفتم. خروج از تعادل! جنگهایی به نام خداوند و حضرت مسیح یا مقدسات آیین یهود و در حقیقت در خدمت کلیسا و کنیسه. مسیحیها از دست اربابان زورگوی خود رها شدهاند و بردهی اربابانی شدهاند که کارهایشان را تقدسی خدایی میبخشند. تعصبات کوری که راه خرد برای رسیدن به خداوند را برنمیتابد و علم را بر اساس آنچه رؤسای مذهبی میگویند منبع فساد و گناه میانگارند. اینهمه از وقتی آغاز شد که بزرگان شهر تصمیم گرفتند با زبان شمشیر با ایمانآورندگان به خدا سخن گویند و از علم و مصلحت دانشمندان و فیلسوفان خود بهره نبردند. بقیهی داستان هم چون داستانهای دیگر در تاریخ است، هر گروهی که به قدرت میرسد شروع به ریختن خون گروه تضعیفشده میکند. در جاهایی از فیلم و در سکانسهای آغازین فیلم، به تناسب جستجوی راز تعادل جهان توسط هایپیشیا، دوربین کارگردان ما را به خارج از جو میبرد، به نمای کلی سیارهیمان، و با تکرار دوبارهی اینکار، داستان را تکاندهندهتر بیان میکند، تمام این خونریزیها، زخمها و تحقیرها بخاطر مذهب و خدا نیست، هرچند که کشیش مخوف شهر خود را برای فریب به شغل نجاری مشغول نشان دهد، همهاش تنها بخاطر قدرت یافتن بر نقطهی کوچکی از زمین است، سیارهای که خود نقطهی ناچیزی از جهان است. این قسمتها من را بسیار بهیاد «نقطهی آبی مات» پروفسور «کارل ساگان» انداخت. در چنین خروج از تعادلی است که کتابها سوزانده میشود، علم را گناه میخوانند، زن را یک برده و ابزار میانگارند و کتابخانه را تبدیل به طویله میکنند. مرسی
از وبلاگ نسوان مطلقه معلقه
خیلی وقت بود تموم شده بود و بیخودی ادامه می دادیم،مدتها بود که حرفی برای گفتن نداشتیم. همون موقع ها بود که سر وکله ی “ب” تو زندگیم پیدا شد.اولین بار که تو آسانسور دیدمش یک چیزی در مورد باغچه پرسید و من با بی حوصلگی جواب دادم .با تعجب پرسید مگه تو گلدون نداری؟ گفتم گلدونای من خیلی وقته خشک شدن ، دستم به هرچی می خوره خشک میشه. یکجوری نگام کرد که انگار دری وری میگم. گفت: خوب به هرچی آب ندی خشک میشه! و رفت.
بار بعد داستان زندگی ش رو تو پارکینگ برام تعریف کرد.پدر مادرش جدا شده بودن و تنها زندگی می کرد. منم داستانم رو گفتم. خندید و گفت خوب منو به جای پسرت قبول کن. اجازه بده شام بیام خونتون. دوست دارم با شوهرت آشنا بشم. شب وقتی برای اصغر ماجرا رو گفتم با بی میلی گوش کرد و گفت : من می دونم یک پسر هجده ساله چی میخواد. من هیچ علاقه ای ندارم ببینمش. دیگه هم در این مورد با من حرف نزن.
اما ما باز همو دیدیم. گاهی وقت ها ازم سوالهای عجیب می پرسید و به دقت گوش می کرد. سی دی موسیقی برام می فرستاد.برام هدیه های ریز و خر مهره ، آدامس و شکلات می خرید.من هم گاهی یواشکی براش آش و غذاهایی که دوست داشت می بردم و قبض برقش رو که همیشه یادش می رفت پرداخت می کردم . ساعت ها پای تلفن با هم حرف می زدیم. گیتار کوک می کردیم ، از در و دیوار می گفتیم.ما در مورد همه چیز با هم حرف زدیم:آرزوها، ترسها، تنهایی ها وآرام آرام به هم نزدیک و نزدیک تر شدیم. ما هرگز با هم نخوابیدیم ،حتی دست هم را نگرفتیم اما کارهای عجیب غریب زیادی با هم کردیم.زیربارون توی خیابون چرخیدیم و کنسرت رفتیم . “ب “عاشق جاده چالوس بود.بعضی شبها یواشکی ساعت 2 صبح می زدیم به جاده و 6 بر می گشتیم. من آروم می خزیدم تو رختخواب و اصغر تمام شب حتی متوجه نبودن من هم نشده بود.
من بعد از مدتها شروع کردم به خندیدن ،رقصیدن ، کتاب خواندن ، شادتر زندگی کردن. می دیدم کسی مرا دوست دارد، کسی به من توجه می کند ، کسی فکر می کند که من زیبا هستم ، کسی تمام شبهای بارانی چراغ اطاقش را برای من روشن نگاه می دارد.من به این دیده شدن ، دوست داشته شدن و درک شدن نیاز داشتم .من داشتم به اصغر خیانت می کردم و از این کارم هیچ احساس پشیمانی نداشتم.راستش ، نیمی از لذت ماجرا در همین بود. هیجان و پنهان کاری و عصیان ؛ بودن در جایی که نباید باشی ، پشت پا زدن به چیزی که دیگر هیچ اهمیتی برایت ندارد.
واقعیت این است که وقتی ارتباط از دست می رود آدمها به هم خیانت می کنند.گاهی حتی در خواب ، گاهی در خیال و گاه در عمل. آدمها نمی توانند هم را به امان خدا رها کنند و انتظار بهتری داشته باشند.ارتباط مثل یک گلدان است. نمی توانی آن را روی طاقچه فراموش کنی. اگر بهش آب و آفتاب ندی می میرد.این را “ب ” به من یاد داد. من نمی دانم کاری که کردم غیر اخلاقی بود یا نه؟ درست بود یا نادرست.من داشتم خشک می شدم و به آن قطره آب نیاز داشتم. نمی خواهم خودم را محکوم یا تبرئه کنم. خیانت یک موقعیت انسانی است و مثل تمام موقعیت های انسانی پیچیده تر از آنی است که به راحتی بتوان قضاوت کرد. اما همیشه آن که خیانت می کند از آن که بهش خیانت می شود بیشتر مقصر نیست. گاهی آن کسی که با بی توجهی چشمهایش را بسته و خرناس کشیده از آنکه از پنجره فرار کرده تقصیر کار تر است.اگرچه اوست که در آخر با تعجب از خواب بیدار می شود و با قیافه ی حق به جانب می پرسد: آخه چرا؟ چطور تونستی به من خیانت کنی؟ و نمی خواهد بپذیرد که خیانت کردن به کسی که یک عمر خود را به خواب زده چقدر غیر قابل اجتناب است