و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

اندیشه های مردی که در اوج اقتدار متواضعانه سخن می گفت

بازگشت منشور کوروش بزرگ به سرزمین مادری اش  حادثه ای خبر ساز و مهم است ، چه آنکه جایگاه بلند کوروش بزرگ و نیز این منشور - به عنوان نخستین دست نوشته و فرمان بشری درباره ضرورت رعایت حقوق بشر - این اتفاق را به رویدادی مهم برای ما ایرانیان  تبدیل کرده است .
البته به تاسف باید گفت به دلیل اینکه یافتن و نگهداری این منشور کار غربی ها ( انگلیسی ها) بود و ما تا همین چند دهه پیش به کلی از تاریخ نیاکانمان منقطع بودیم ، حالا باید برای دریافت و نمایش چند ماهه این منشور دست به دامان این و آن شویم و انواع و اقسام تعهدها را بدهیم .

ولی منشور کوروش بزرگ ارزش همه این سختی ها را دارد و نگریستن به این میراث گرانقدر بشر نعمتی است که شاید نصیب کمتر انسانی شود.
ما ملت ایران مفتخر به داشتن چنین ریشه های نیک از انسانیت و مدارا هستیم ، ریشه هایی که آن قدر قابل اعتنا هستند که حتی هزاران مایل دورتر و در قاره ای که 5 قرن از کشف آن می گذرد ، در سازمان ملل متحد هم می توان نشانه هایی از اشعار شاعران پارسی گو و ایرانی و نیز منشور کوروش بزرگ یافت . 
اما منشور چیست؟
این منشور در سال 538 پیش از میلاد به فرمان کورش بزرگ سر سلسله امپراتوری بزرگ هخامنشی ( نخستین امپراتوری جهان )  و پس از  ورود فاتحانه او به شهر بابل نوشته شده است.
در این منشور از زبان کوروش بزرگ چنین نوشته شده است(خلاصه) :
" آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. من برای صلح کوشیدم. برده‌داری را برانداختم. به بد‌بختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد … فرمان دادم … تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند...اهالی این محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌های آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم."
این سخنان در واقع اندیشه  فرمانده ای فاتح است که در آن جز فرزانگی نمی توان یافت و کوچک ترین اثری از کردارها و رفتارهای فرومایگی و اشاره به قتل و غارت و جنایت ( یعنی اسباب فخر پادشاهان و فرمانروایان آن دوران ) دیده نمی شود .
اهمیت این اندیشه بلند کوروش از آن روست که بدانیم که همین الان در جهانی که در آن زندگی می کنیم عده ای از حاکمان مستبد قدرت خود را بر دیواره های ترس مردم و کشتار بی پناهان بنا کرده اند ، در حالی که کوروش بزرگ در 2500 سال پیش از این و به هنگام اوج اقتدار و سروری بر ملل تابعه امپراتوری اش ، این چنین متواضعانه سخن می گوید و اعتبار و اندیشه خود را بر مبنای قدرت آفرینندگی  و گرامی داشتن انسان بنیان می نهد .
ما امروز به کوروش بزرگ و اندیشه های بلند او نیاز داریم و افتخار داریم که وارثان مدنیتی هستیم که یکی از بزرگ ترین سلسله جنبانان آن کوروش بوده است .
از این رو  فرصت 4 ماهه حضور منشور کوروش بزرگ در سرزمین مادری اش می تواند برای ما ایرانی ها بسیار مغتنم باشد و حیف است که منشور کوروش 120 روز در ایران باشد و ما سری به آن نزده باشیم .
و سخن آخر این که کوروش ، حاکم ایرانی 2500 سال پیش ، روش و منش و مکتوبی داشت که هنوز که هنوز است نه تنها ایران که که جهان نیز بدان می بالد ؛ از این رو بر حاکمان امروز ایران است که آنان نیز چنان سخن بگویند و عمل کنند که تاریخ همچنان درباره حکومتگران ایران به نیکی و افتخار سخن بگوید.

نظرات 9 + ارسال نظر
mahmood سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 http://www.eiml.blogfa.com

salam
be soorate etfaghi va az google varede weblaget shodam
az inke dasti dar neveshtan dari kheyli khoshhalam
mikhastam ye lotfi bokoni va to weblage man ye nazar bezari
nazare shoma baram moheme
ehsas mikonam dar khosoose gahziyeye aghaye seda ebi va googoosh va in poste janjalie man harf haye ziadi dashte bashi
lotf kon nazareto be man elam kon
kheyli mamnoon az tavajohet

مهدی هاشمی سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 http://nafass.loxblog.com/

آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی ، کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که تو بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست
بخند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام:$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$
جیبت پرپول[چشمک]
سرت سلامت[قلب]
وبت پربار[لبخند]
قشنگ وعالی بود[گل]
مؤفق باشی درهمه امور..... [گل][گل][گل][گل][گل] [گل][گل]
[گل][گل][گل] [گل][گل][گل][گل][گل] [گل][گل][گل]

وبساز سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 http://www.2websaz.co.cc

سلام چهار حرف داره عشق سه حرف داره گل دو حرف داره اما تو حرف نداری

آن بهار که دستت به زنگ نمی رسید را به یاد بیاور و فراموش مکن زمانی میرسد که هر چه زنگ می زنی هیچ کس در خانه نیست تا در را به رویت باز کند این فاصله را زندگی کن


راز موفقیت را نمیدانم اما راز شکست در راضی نگه داشتن همگان است

وبساز ابزار وب نویسان جوان
جدیدترین کذهای موزیک

دوست سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:40

حکایت جالبی است باهم بخوانیمش :
یک روز زندگی
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."
لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز.... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..." خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.."
آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند .....
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ...
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی کرد.
فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است..
امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟

سارا سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:53

چقدر زیبا گفته:
دموکراسی می گوید: رفیق حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم!
مارکسیسم می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را من می زنم!
فاشیسم می گوید : نانت را من میخورم ، حرفت را هم من می زنم ، تو فقط برای من کف بزن!
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را هم خودت بزن ، من برای اینم که به حق برسی!
اسلام دروغین می گوید:تو نانت را بیاور بده به ما،ما قسمتی از آن را جلویت می اندازیم و تو حرف بزن ... اما حرفی را که ما می گوییم!
(معلم،دکتر علی شریعتی)

حسن چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:15

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
دکتر علی شریعتی

مورچه چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:59

ما یک دایی پیر پاتیل چروکیده داریم که گویا فقط چند سال از خود خدا کوچیک تر است و از بس خشکیده و پیر شده آدم رو یاد انجیر میندازه. همزمان با مصدق جبهه ملی بوده و کله اش بوی قرمه سبزی میداد. قبل از انقلاب هم فلنگ رو بست و از ایران رفت و سالهاست تک و تنها در غربت مثل کلاغ زندگی می کند.چند وقت پیش شنیدم که چشم هاش اب مروارید اورده و عمل کرده و کلی مکافات داشته، شماره تلفنش را گرفتم و بهش زنگ زدم . پیرمرد صدای من را که از این سر خط شنید انگار جون گرفت ، صدایش باز شد و شروع کرد به احوال پرسی و شوخی – گیریم همون شوخی های 5 سالگی من- آخر هم انقدر خوشحال شد وانقدر تشکر کرد که مبهوت ماندم.

با خودم فکر کردم چطور چیزهای به این کوچیکی می تواند آدمها را خوشحا ل کند. شاید هم این ها اصلا چیزهای کوچیکی نیست. در دنیا ی مادی ارزش همه چیز رو به عدد می سنجند .هر چیزی که جلوش صفر داشته باشه و توی بانک بشه نگه داشت بزرگ محسوب می شود و بقیه چیزها کوچک به حساب میاد. اما این چیزهای کوچیک اصلا چیزهای بی اهمیتی نیستند، این ها اصلی ترین دلایل بودن ما بعنوان انسان کنار هم و روی زمین هستند. یک شونه برای دلداری ، یک بهونه برای ادامه ،یک گفتگوی کوتاه دوستانه اگرچه قیمتی ندارد اما بی ارزش نیست.مردم فکر می کنند چیزهایی که نمی شود از بقالی خرید قیمتی ندارد، من فکر می کنم این جورچیزها قابل خرید و فروش نیست برای اینکه بی همتاست.

هرکدوم از همین چیزهای کوچیک- چیزهایی مثل یک لبخند، یک صدای اشنا توی غربت و یک دست گرم -که ما به سادگی از کنارش رد می شیم و به راحتی از هم دریغ می کنیم می تواند به زندگی گرما و مفهوم بدهد . اما ما گاهی چیزهای بزرگ را با چیزها ی کوچیک عوضی می گیریم ، برای همین هم گیج می زنیم و بیشتر وقت ها خوشحال نیستیم . بد نیست که اولویت هایمان را هر از گاهی مروری کنیم تا هیچ وقت یادمان نرود که چی بزرگه و چی کوچیک

فکر کنم دیروز برای من یکی از همان روزهایی بود که این را بفهمم . کاش هیچ وقت یادم نرود که من آدم ثروتمندی هستم اگر دوست های زیادی تری داشته باشم ،شاد تر و آرام تر باشم ، خنده های طولانی تری کنم و آدم های خوب بیشتری را بشناسم. حتی اگر با این ثروت بزرگ به آدم یک دسته تربچه هم نفروشند، خیالی نیست، من این گنج را با چهار تا صفر توی هیچ حسابی معامله نخواهم کرد وقتی با چند تا نقطه از طرف چند تا دوست می توانم احساس پادشاهی کنم

امیری چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:50

گویند که مردی بر زنی عارفه رسید و جمال آن زن در دل آن مرد اثر کرد گفت: "ای زن من خویشتن را از دست بدادم در هوای تو." زن گفت: "چرا نه در خواهرم نگری که از من با جمال تر است و نیکوتر؟" گفت: "کجاست آن خواهر تو تا ببینم؟"

زن گفت:" برو ای بطال که عاشقی نه کار توست اگر دعوی دوستی مات درست بودی تو را پروای دیگری نبود."

کشف الاسرار می

ماها چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:31

ما دبستانیای اون موقع که امید امام بودیم
بلاگر و فرار مغزها و خس و خاشاک از آب در اومدیم
وای به حال این دبستانیها که از همین الان هیچ امیدی هم بهشون ندارن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد