و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

منشور کورش

مدتی است به بهانه به نمایش گذاشتن منشور کوروش فضای ادبیات در مورد گذشته این مرز و بوم تغییر کرده است. البته جای شکرش باقی است که مدح و ثنای گذشتگان دیگر رذیله به حساب نمی آید و گوینده به ملی گرایی متهم نمی شود. ولی در مجموع اوضاع جالبی است.  

غرض از ذکر این چند جمله مدح و ذم کوروش کبیر نیست. موضوع فراتر از این حرف هاست. نوجوانی از من سوال عجیبی کرد که در واقع هنوز من در حیرت آن سوال و پیگیر پاسخی درخور و آن سوال این بود که روش کوروش در برخورد با مغلوبین بابل به نیکی نزدیک تر است یا .......  ؟ خودم هم می ترسم سوالم را تکمیل کنم. ترس از ضعف در پاسخگویی به خودم. کمک کنیم تا پاسخ این سوال داده شود. حداقل به خودمان.

نظرات 11 + ارسال نظر
سارینا جون دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:20 http://bia2s.com


سلام عزیزم خسته نباشی[بوسه]یه سایت لینکباکس زدم که توی افزایش بازدید وبسایتت بهت کمک می کنه.اگه مایل به تبادل لینک هستی میتونی لینک سایتت رو بزاری و منو هم لینک کنی[بوسه]راستی از تاریخ 5/7/1389 بعد هرروز قرعه کشی میشه به اعضا روزانه 10عدد لینکباکس رایگان تعلق میگیره[نیشخند]و همینطور سایت رایگان با تالار گفتمان اختصاصی[تعجب] منتظرتم حتما بیا[قلب][بوسه]

سما دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:29 http://www.komaak.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خوشحال می شم به منم سری بزنی
اگه می شه روی بنرهای توی وبلاگ هم کلیک کنی ممنون
می شم اونم یک دنیا

سارا دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:39

آیا تابحال فکر کرده اید به انسانی مقتدر که در دوهزارو پانصدسال پیش می‌زیسته و از چنین سطح فکر، شعور و اندیشه والایی برخوردار بوده؟! که انسان امروز با تمام ادعایش از آن بی بهره است؟ منظورم کوروش کبیر است.
بخوانید بخشی از منشور پارسوماش از کوروش
بگذارید هرکس به آیین خویش باشد
زنان را گرامی بدارید
فرودستان را دریابید
وهرکس به تکلم قبیله ی خود سخن بگوید
آدمی تنها در مقام خویش به منزلت خواهد رسید
گسستن زنجیرها آرزوی من است
رهایی بندگان و عزت بزرگان آرزوی من است
شکوه شب و حرمت خورشید را گرامی میدارم
پس تا هست شب‌هایتان به شادی باشد و روزهایتان رازدار رهایی باد
این فرمان من است این واژه وصیت من است
او که آدمی را از ماوای خویش براند، خود نیز از خواب خوش رانده خواهد شد
تا هست هوادار دانایی وتندرستی باشید من چنین پنداشته ، چنین گفته ، وچنین خواسته‌ام

دوست دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:40

راستی:



دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی.این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند.این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی.


دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.پر از رنگ و بو .این دوستها جان می دهد برای مهمان بازی برای جوکهای خنده دار تعریف کردن برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز.برای خاطره های دم دستی. اولش هم حس خوبی به تو می دهند. این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ. می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی.فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجام رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای .


دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.باید نرم دم بکشد.باید انتظارش را بکشی.باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی.آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک.خوب نگاهش کنی.عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی ....


امیر دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:06

چطوری جوون بمونیم؟

1-اعداد و ارقام غیر ضروری رو دوربنداز!
این اعداد شامل سن، قد و وزن میشه
بگذار دکترها راجع به این عددها نگران باشن
خوب واسه همینه که بهشون ویزیت می دی..

2 دوستهای شاد و خوش و خرم و سر حالت رو برای خودت نگه دار!
آدمهای بی حس و حال تو رو هم بی حال می کنن
( اگه خودت جزو این دسته ای حواست باشه!)

3- دائم در حال یادگیری باش!
سعی کن بیشتر راجع به کامپوتر، کارهای دستی،باغبانی و خلاصه هرچی که فکر می کنی یاد بگیری
هیچوقت نگذار مغزت بی کار بمونه
"مغز بیکار پاتوق شیطانه"
این شیطان هم اسمش آلزایمر ِ

4- از چیزهای ساده، لـــذت ببر

5- اغلب بخنـــــد، قهقهه های بلند و طولانی
اونقدر بخند که نفست بند بیاد
اگه دوستی داری که خیلی باهاش می خندی، پس خیلی باهاش وقت بگذرون

6- گاهی اوقات یه کم اشک بریز
سختی کشیدن هست، غمگین بودن هست اما ادامه بده
تنها کسی که تمام طول زندگیمون کنار ماست، خود ما هستیم
پس تا وقتی که زنده ایی زندگی کن

7- دور و اطرافت رو با آدمهاو چیزهایی پر کن که دوستشون داری
با د وستها و فامیل، با یادگاری هات، حیووون خونگی، موسیقی ، گل و گیاه و خلاصه هرچیزی
خوب حالا خونه ات پناهگاه و محل آرامشت شد؟
بگو ببینم، رابطه ات با خدا چطوره؟

8- سلامتیت رو جشن بگیر و بهش اهمیت بده!
اگه سالمی، سعی کن این وضعیت رو حفظ کنی
اگه وضعت متغیره، سعی کن متعادلش کنی و حالت رو بهتر کنی
اگر هم فکر می کنی تنهایی از پسش بر نمی آیی،از یک نفر کمک بگیر

9- به سمت ناراحتی ها ت سفر نکن!
برو به یک مرکز خرید، برو به یه محله ی دیگه، حتی برو یه کشور دیگه اما هیچ وقت جایی نرو که باعث سرافکندگی و احساس گناهت بشه

10- از هر فرصتی که داری استفاده کن و به همه کسانی که دوستشون داری، عشقت رو نشون بده











وبگرد دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:11

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
فردوسی

بچه سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:07

سوالهای کوچک ، جوابهای کوچک
دوستی از من پرسید آیا من عقب افتاده ام ؟ گفتم چرا ؟ گفت ؟
1- چهارم ابتدایی بودم که تازه بستن بند کفش را خانم معلم یاد داد .
2- راهنمایی بودم که از معلم طرز بدنیا آمدن بچه را پرسیدم وهمه به من خندیدند.
3- دبیرستان بودم که از دادن یک آدرس کامل و دقیق عاجز بودم.
4- سربازی بودم که از یک اصلاح و نظافت کامل و 2 دست ست کردن لباس عاجز بودم .
5- دانشگاه بودم که از یک ارتباط ساده با دختر و از 4 کلمه زبان انگلیسی با یک خارجی ناتوان بودم.
6-دانشگاه تمام شده بود ، نه مهارتی داشتم ونه کارخاصی بلد بودم ،هیچ مهارت ورزشی کاملی نداشتم نه شنا نه والیبال و نه حتی یک برنامه نرمشی کامل
7- سرکار رفتم نه نرم افزاری را کامل می دانستم ، نه مهارتهای کامپیوتری ام مناسب بود و...
8- چندسالی گذشت از 2-1تایی دختر خوشم آمد ولی اعتماد به نفس وجرات ابراز علاقه را نداشتم .
9- برایم زن گرفتند وازدواج کردم ولی رابطه کاملی نداشتیم ، جلسه آموزشهای پیش از عقد 2 ساعتی بیشتر طول نکشید آنهم با کمترین اطلاعات ، از دنیای زن و ازدواج اطلاعات ناقصی داشتم ، نه طرز رفتار با زن را بلد بودم و نه نیازهایشان را می دانستم.
10- چندسالی ازکارو ازدواجم می گذشت ولی نه کار برایم جذاب بود و نه خانواده ، تنها گذراندن زمان بود.
11- به گذشته ، دوستان و اطرافیان نگاه می کنم آنها نیز مشکلات ساده ایی مثل من دارند با اسامی و عناوین دیگر، مشکلاتی که شاید توسط یک معلم و یا راهنما خیلی ساده حل می شدند ولی مدتها زمان و وقت ما را می گیرند تا خودمان حل کنیم ،نمی دانم چرا 18 سال وقت خود را در مدارس و دانشگاه صرف کردم و چرا بحای مهارتهای ساده کار و زندگی درسهایی یاد گرفتیم که بدردمان نمی خورد .
13- آیا ما عقب افتاده ایم؟

ظاهر کار نشان میدهد اینان مشکلات پیش و پا افتاده است. اما ادم های زیادی دیده ام که با همین مشکلات ساده دست و پنجه نرم میکنند و حتی سال ها در حال حل آن هستند و بعضا ناموفق. به ما کم زیاد یاد داده اند و کم فایده.

مورچه سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:07

باران رحمت خدا همیشه می بارد ، تقصیرماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم .
از خدا می خواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد نه آنچه را که آرزو داری ، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار
همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز.
هروقت درحق توبدی کردند ، فقط یک آجر از دیوار بردار بی انصاف نیست اگر دیوار را خراب کنی /
درمقابل مشکلات زندگی خم به ابرو نیاور ، کارگردان همیشه سخت ترین نقشها را به بهترین بازیگر می دهد.
خاک و کود لازم است تا گل بروید . اما گل نه خاک است نه کود
هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند، اما... همه می توانند از حالا شروع کنند .
تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند فاصله این دو را زندگی کنیم .
طولانی ترین سفرها نیز یک روز با گامی کوچک آغاز می شود .
دیگران را ببخش نه فقط برای اینکه آن ها لایق بخشش اند
همچنین به این خاطر که شما لایق آرامش هستید .
نمی گویم که دستم را بگیر عمریست گرفته ای مبادا رهاکنی؟
دستانت بوی زحمت چشمانت رنگ خستگی پدرم ،دستانت،چشمانت و صدایت را عاشقانه دوست دارم.
هر رفتنی رسیدن نیست ولی برای رسیدن باید رفت.
به جزئیات دقت کنیم ، زیبایی بی کرانی در جزییات نهفته است .
تغییرات کوچک ایجاد کنیم . همین تغییرات کوچک زندگی را شیرین تر ،رنگی تر و زیباتر می کند.
خوشبختی یعنی منتظر شادی های بزرگ نماندن و کیف کردن از تمام چیزهای کوچک
ما سه چیز رادر دوران کودکی جاگذاشته ایم .
شادمانی بی دلیل دوست داشتن بی دریغ کنجکاوی بی انتها
پرواز را بیاموز نه برای اینکه از زمین جدا باشی ، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی
مهم نیست که بزرگ باشی یا کوچک مهم این است که سخت تلاش کنی ، همین .
خورشید باش که اگر هم بخواهی به کسی نتابی ، نتوانی

رهگذر سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:53

صادق زیباکلام در مناظره با ابراهیم فیاض در " کافه خبر "، درباره آینده سیاسی هاشمی رفسنجانی گفت در انگلیسی اصطلاحی the end را داریم. یعنی پایان. اما اصطلاح دیگری هم داریم که می گوید: .It is the begining of the end یعنی آغاز یک پایان. به نظرمن 22 خرداد 88 آغاز پایان هاشمی بود.

سبو پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:13

لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است. متن زیر، نوشته اوست:
در میزگردى که درباره «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایى‌لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسیدم: عالى جناب، بهترین دین کدام است؟
خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایى» یا «ادیان شرقى که خیلى قدیمى‌تر از مسیحیت هستند.»
دالایى‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خیره شد ... و آنگاه گفت:
بهترین دین، آن است که شما را به خداوند نزدیک‌تر سازد. دینى که از شما آدم بهترى بسازد.»
من که از چنین پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسیدم:
آنچه مرا انسان بهترى مى‌سازد چیست؟
او پاسخ داد:
هر چیز که شما را دل‌رحم‌تر، فهمیده‌تر، مستقل‌تر، بى‌طرف‌تر، بامحبت‌تر، انسان دوست‌تر، با مسئولیت‌تر و اخلاقى‌تر سازد.
دینى که این کار را براى شما بکند، بهترین دین است»
من لحظه‌اى ساکت ماندم و به حرف‌هاى خردمندانة او اندیشیدم. به نظر من پیامى که در پشت حرف‌هاى او قرار دارد چنین است:
دوست من! این که تو به چه دینى اعتقاد دارى و یا این که اصلاً به هیچ دینى اعتقاد ندارى، براى من اهمیت ندارد. آنچه براى من اهمیت دارد، رفتار تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کلّ جهان است.
به یاد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست.
قانون عمل و عکس‌العمل فقط منحصر به فیزیک نیست. در روابط انسانى هم صادق است.
اگر خوبى کنى، خوبى مى‌بینى
و اگر بدى کنى، بدى.
همیشه چیزهایى را به دست خواهى آورد که براى دیگران نیز همان‌ها را آرزو کنى.
شاد بودن، هدف نیست. یک انتخاب است.
هیچ دینى بالاتر از حقیقت وجود ندارد.

حسین شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:55

زن وشوهری بیش از ۶۰ سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز…

پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند . وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ ۹۵ هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد