و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

امام رضا (ع)

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریچشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند 

 

قیصر امین پور

نظرات 5 + ارسال نظر
رهگذر چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:45

رفتار حاکمان ما سبب شده به همه چیز شک کنیم. هرچند دلمان با رضا است و مطمئنیم که او دست ما را می گیرد و از ناسره ها جدا میکند. والا با این اعمال چیزی از دین نمانده و نخواهد ماند.

سارا پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:47

یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر…

آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ،سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت ،

این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.

وبگرد پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:24

فکر نمی کنم در این ایام امام رضا (ع) در زندگی ما جایی داشته باشد. با این نمایندگان آن حضرت . والا ادم به همه چیز شک میکند.

وبگرد عزیز اولا شک مقدمه یقین است و دوم آنکه نماندگان خود خوانده به ان امام همام هرگز آیینه رفتار آن عزیز نیستند. اتفاقا با برائت از اینان به آنان خواهیم رسید. ژس نگران دین و ایمانمان نباشیم. خداوند خود حافظ دین خود هست. داستان ابابیل و ... که یادمان نرفته؟!

مورچه دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:39 http://gistela.blogspot.com/


بعضی دوستیها مثله قصه نوحه ، (بعضیا از ترس توفان میآن پیشت ) . بعضی دوستیها مثله قصه ی ابراهیمه ( باید همه چیزتو قربانی کنی ) . بعضی دوستیها مثله قصه مسیحه ( آخرش به صلیب میکشنت ). اما بیشتره دوستیها مثله قصیه موساست ، ( یه کم که دور میشی یه گوساله جاتو میگیره

tanha شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:18

delam vaseh emam reza tang shodeh

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد