بر روی ما نگاه خدا خنده می زند، هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم. زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا. نام خدا نبردن از آن به که زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا. ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع، بر رویمان ببست به شادی در بهشت. او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش، گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت. توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست، کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم. چون سینه جای گوهر یکتای راستیست، زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم. مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم، مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم؛ زیرا درون جامه بجز پیکر فریب، زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم! آن آتشی که در دل ما شعله می کشید، گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛ دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق، نام گناهکاره رسوا! نداده بود. بگذار تا به طعنه بگویند مردمان، در گوش هم حکایت عشق مدام! ما. “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما”
مسئولین یک موسسه خیریه متوجه شدند که وکیلی پولدار در اصفهان زندگی می کند و تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند. مسئول خیریه : آقای وکیل ، ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردار هستید ولی تاکنون هیچ کمکی به خیریه نکرده اید. نمی خواهیددر این امر خیر شرکت کنید. وکیل میگه : آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردند ، متوجه شدند که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله ، هفته ی پیش درگذشت و در طول آن سه سال ، حقوق بازنشستگی اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد ؟ مسئول خیریه با کمی شرمندگی: نه نمی دانستم خیلی تسلیت می گویم. وکیل : آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید ، فهمیدید که برادرم در تصادف هر دو پایش را ازدست داد و دیگر نمی تواند کار کند و زن و بچه دارد و سال هاست خانه نشین است نمی تواند از پس مخارج زندگیش براید؟ مسئول خیریه با شرمندگی بیشتر : نه نمی دانستیم ، چه گرفتاری بزرگی... وکیل : آیا در تحقیقاتشان متوجه شدند که خواهرم سال هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تامین هزینه های درمانیش قرار دارد؟ مسئول خیریه که کاملا شرمنده شده بود گفت : ببخشید ، نمی دانستیم این همه گرفتاری دارید وکیل : خوب حالا وقتی که من به اینها یک ریال کمک نکرده ام ، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
اقتصاد و احترام بچه که بودم زمان نخست وزیری میرحسین موسوی 5 صبح مادر از خواب بیدارم می کرد و به صف مرغ و گوشت یخی می فرستاد ، یک روز در میان 6 صبح صف شیر ؛ ماهی دو سه بار صف پنیر کوپنی ، روغن ، قند ، برنج ، تخم مرغ و... صبحها گاهی اوقات تا ماشین مرغ برسد جلوی مغازه و کف آسفالت می نشستم تا ساعت 11 صبح ؛ آنقدر سردم می شد که وقتی خانه می رسیدم تا ساعت 2 بعد از ظهر یخ تنم آب نمی شد. غرض از نوشتار فوق توجه به مفهوم احترام و حرمت انسانها در اقتصاد و معیشت است ، اگر زمان جنگ اینگونه کوپنی کردن مایحتاج اجتناب ناپذیر بود بعد از گذشت 20 سال از جنگ غیر قابل قبول است . مردمی که ساعتها در صف می ایستند هم پیش خود ، رهگذاران و هم پیش متصدی فروشگاه خوار می شوند ، زن و مرد کف خیابان ساعتها باید بنشینند فارغ از وضعیت جسمانی آنها در ادارات گاهی اوقات کمکهایی بصورت نقدی واریز می شود گاهی در کارت خرید و یا حواله ای برای فروشگاههای خاص ، اما روشهای فوق فرقهای اساسی با هم دارند وقتی بصورت نقدی واریز می شود قدرت انتخاب فوق العاده همراه با عزت و احترام اعطا می شود اما در کارت خرید این احترام کمتر و در حواله ها بازهم کمتر می شود . باز این مساله را در مساجد ببینید ؛ بعضی از مساجد برای مجالس ختم صندلی می گذارند و سالخوردگان و افراد راحت می نشینند ، این یک احترام مضاعف است . بسیاری اقتصاد سرمایه داری را نهی می کنند ولی از احترام ، انتخاب و قدرت خرید بالای آنها غافلند ، امکان خرید اعتباری ، فروشگاههای بزرگ ، سرپوشیده ، زیبا همراه با وسایل بازی برای بچه ها و چرخهای خرید را مقایسه کنید با بقالیهایی که در سرتاسر خیابان پراکنده شده اند و زیر باد و باران زنبیل بدست و با حق انتخاب کم باید خرید کرد . بانکهای ما نامحترم هستند برای یک وام چنان دوندگی ، مدارک جمع کردن ، وقت کشی وجود دارد که واقعا ناامید کننده است با بهره های اسمی 12 درصد و رسمی 17 درصد و بالا یارانه امری نامحترم است مردمی که برای نیازهای اولیه شان باید چشم به کرم دولت بدوزند و تابع تصمیمات لحظه ای سیاسیون باشند ، آنها بهای یارانه را با تضعیف استقلال و عزت نفس می پردازند. به خود احترام بگذاریم به مردم احترام بگذاریم و اقتصاد خود را محترمانه بچینیم .
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت.
او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش،
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت.
توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست،
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.
مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم،
مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم؛
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب،
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق،
نام گناهکاره رسوا! نداده بود.
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما.
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما”
وکیل اصفهانی
مسئولین یک موسسه خیریه متوجه شدند که وکیلی پولدار در اصفهان زندگی می کند و تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه : آقای وکیل ، ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردار هستید ولی تاکنون هیچ کمکی به خیریه نکرده اید. نمی خواهیددر این امر خیر شرکت کنید.
وکیل میگه : آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردند ، متوجه شدند که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله ، هفته ی پیش درگذشت و در طول آن سه سال ، حقوق بازنشستگی اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد ؟
مسئول خیریه با کمی شرمندگی: نه نمی دانستم خیلی تسلیت می گویم.
وکیل : آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید ، فهمیدید که برادرم در تصادف هر دو پایش را ازدست داد و دیگر نمی تواند کار کند و زن و بچه دارد و سال هاست خانه نشین است نمی تواند از پس مخارج زندگیش براید؟
مسئول خیریه با شرمندگی بیشتر : نه نمی دانستیم ، چه گرفتاری بزرگی...
وکیل : آیا در تحقیقاتشان متوجه شدند که خواهرم سال هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تامین هزینه های درمانیش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملا شرمنده شده بود گفت : ببخشید ، نمی دانستیم این همه گرفتاری دارید
وکیل : خوب حالا وقتی که من به اینها یک ریال کمک نکرده ام ، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
پاییز مرا عاشق می کند
باران عاشق تر
.
.
.
حالا تو بگو این باران پاییزی با من چه می کند؟؟
!!
ادبیات نسخه ی دومی از زندگی نیست ، از آن کثافت همان یک نسخه کافی ست
ویرجینیا وولف
اقتصاد و احترام
بچه که بودم زمان نخست وزیری میرحسین موسوی 5 صبح مادر از خواب بیدارم می کرد و به صف مرغ و گوشت یخی می فرستاد ، یک روز در میان 6 صبح صف شیر ؛ ماهی دو سه بار صف پنیر کوپنی ، روغن ، قند ، برنج ، تخم مرغ و... صبحها گاهی اوقات تا ماشین مرغ برسد جلوی مغازه و کف آسفالت می نشستم تا ساعت 11 صبح ؛ آنقدر سردم می شد که وقتی خانه می رسیدم تا ساعت 2 بعد از ظهر یخ تنم آب نمی شد.
غرض از نوشتار فوق توجه به مفهوم احترام و حرمت انسانها در اقتصاد و معیشت است ، اگر زمان جنگ اینگونه کوپنی کردن مایحتاج اجتناب ناپذیر بود بعد از گذشت 20 سال از جنگ غیر قابل قبول است . مردمی که ساعتها در صف می ایستند هم پیش خود ، رهگذاران و هم پیش متصدی فروشگاه خوار می شوند ، زن و مرد کف خیابان ساعتها باید بنشینند فارغ از وضعیت جسمانی آنها
در ادارات گاهی اوقات کمکهایی بصورت نقدی واریز می شود گاهی در کارت خرید و یا حواله ای برای فروشگاههای خاص ، اما روشهای فوق فرقهای اساسی با هم دارند وقتی بصورت نقدی واریز می شود قدرت انتخاب فوق العاده همراه با عزت و احترام اعطا می شود اما در کارت خرید این احترام کمتر و در حواله ها بازهم کمتر می شود .
باز این مساله را در مساجد ببینید ؛ بعضی از مساجد برای مجالس ختم صندلی می گذارند و سالخوردگان و افراد راحت می نشینند ، این یک احترام مضاعف است .
بسیاری اقتصاد سرمایه داری را نهی می کنند ولی از احترام ، انتخاب و قدرت خرید بالای آنها غافلند ، امکان خرید اعتباری ، فروشگاههای بزرگ ، سرپوشیده ، زیبا همراه با وسایل بازی برای بچه ها و چرخهای خرید را مقایسه کنید با بقالیهایی که در سرتاسر خیابان پراکنده شده اند و زیر باد و باران زنبیل بدست و با حق انتخاب کم باید خرید کرد .
بانکهای ما نامحترم هستند برای یک وام چنان دوندگی ، مدارک جمع کردن ، وقت کشی وجود دارد که واقعا ناامید کننده است با بهره های اسمی 12 درصد و رسمی 17 درصد و بالا
یارانه امری نامحترم است مردمی که برای نیازهای اولیه شان باید چشم به کرم دولت بدوزند و تابع تصمیمات لحظه ای سیاسیون باشند ، آنها بهای یارانه را با تضعیف استقلال و عزت نفس می پردازند.
به خود احترام بگذاریم به مردم احترام بگذاریم و اقتصاد خود را محترمانه بچینیم .
لحظات شادی خدا را ستایش کن، لحظات سختی خدا را جستجو کن، لحظات آرامش خدا را
مناجات کن، لحظات دردآور به خدا اعتماد کن، و در تمام لحظات خداوند را شکر کن.
همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر:
شغلمان را تغییر دهیم
مهاجرت کنیم
با افراد تازه ای آشنا شویم
ازدواج کنیم
فکر میکنیم، زندگی بهتر خواهد شد اگر:
ترفیع بگیریم
اقامت بگیریم
با افراد بیشتری آشنا شویم
بچه دار شویم
و خسته می شویم وقتی:
می بینیم رییسمان نمی فهمد
زبان مشترک نداریم
همدیگر را نمی فهمیم
میبینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند
بهتر است صبر کنیم ...
با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :
رییسمان تغییر کند، شغلمان را تغییر دهیم
به جای دیگری سفر کنیم
به دنبال دوستان تازه ای بگردیم
همسرمان رفتارش را عوض کند
یک ماشین شیک تر داشته باشیم
بچه هایمان ازدواج کنند
به مرخصی برویم
و در نهایت بازنشسته شویم....
حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.
اگر الآن نه، پس کی؟
زندگی همواره پر از چالش است.
بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم.
به خیالمان می رسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود که موانعی که سر راهمان هستند، کنار بروند:
مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم
کاری که باید تمام کنیم
زمانی که باید برای کاری صرف کنیم
بدهیهایی که باید پرداخت کنیم
و ...
بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!
بعد از آن که همه ی این ها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آن ها را موانع میشناسیم
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جادهای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خود همین جاده است.. بیایید از هر لحظه لذت ببریم.
برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم:
در انتظار فارغ التحصیلی
بازگشت به دانشگاه
کاهش وزن
افزایش وزن
شروع به کار
مهاجرت
دوستان تازه
ازدواج
شروع تعطیلات
صبح جمعه
در انتظار دریافت وام جدید
خرید یک ماشین نو
باز پرداخت قسط ها
بهار و تابستان و پاییز و زمستان
اول برج
پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون
مردن
تولد مجدد
و...
خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد.
هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.
زندگی کنید و از حال لذت ببرید.
اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:
1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید..
2. برندههای پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.
3. آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟
4. آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید.
نم یتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟
نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد..
روزهای تشویق به پایان می رسد! نشان های افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند!
اکنون به این سؤالها پاسخ دهید:
1. نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بودهاند ، بگویید.
2. سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید.
3. افرادی که با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیدهاند، به یاد بیاورید.
4. پنج نفر را که از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید.
حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟
افرادی که به زندگی شما معنی بخشیدهاند، ارتباطی با "ترینها" ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبردهاند ....
آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همان هایی که در همه ی شرایط، کنار شما می مانند ...
کمی بیاندیشید. زندگی خیلی کوتاه است.
شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمی دانید؟
اجازه دهید کمکتان کنم.
شما در زمره ی مشهورترین نیستید...،
شما از جمله کسانی هستید که برای در میان گذاشتن این پیام در خاطر من بودید