و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

سخن روز ( سه شنبه )

همیشه

ذره ای حقیقت پشت هر " فقط یه شوخی بود"، 

کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"،

 قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ،

مقداری خرد پشت "چه میدونم"

واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد.

نظرات 6 + ارسال نظر
تو سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:38 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

این حقیقتهایی که گفتی مثل سیلی پشت هم خورد تو صورتم.
عالی نوشتی مرسی....

دوست سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:11

غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند
دکتر شریعتی

سارا سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:12

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست.. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
- پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت:
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت:
- براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود.
یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود.

وبگرد سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:15

کارهای نیک - این مطلب، نوشته‎ای کوتاه و در عین حال جذاب است که دالایی لاما برای سال 2008 تنظیم کرده است.
1- به خاطر داشته باش که عشق‎های سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردن‎ها و ریسک‎های بزرگ محتاج‎اند.
2- وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.
3- این سه میم را از همواره دنبال کن:
* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را
* مسؤولیت‎پذیری در برابر کارهایی که کرده‎ای
4- به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می‎جویی، گاه اقبالی بزرگ است.
5- اگر می‎خواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.
6- به خاطر یک مشاجره‎ی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.
7- وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده‎ای، گام‎هایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.
8- بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.
9- چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزش‎های خود را به ‎سادگی در برابر آنها فرومگذار.
10- به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.
11- شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش‎تر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.
12- زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.
13- در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می‎کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه‎های قدیم نگیر.
14- دانش خود را با دیگران در میان بگذار. این تنها راه جاودانگی است.
15- با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.
16- سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته‎ای.
17- بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.
18- وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده‎ای که چنین موفقیتی را به دست آورده‎ای.
19- در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.
اگر می‎خواهی زندگی‎ات عوض شود، این
نوشتار را به دست‎کم 5 نفر برسان.
تا 4 نفر: زندگی‎ات به مرور بهتر خواهد شد.
5 تا 9 نفر: زندگی‎ات آن‎سان که وفق مراد توست، خواهد گشت.
10 تا 14 نفر: شما دست‎کم سه خبر خوش نامنتظر در سه هفته‎ی آینده خواهید شنید.
15 نفر و بیش‎تر: زندگی شما به نحوی چشمگیر و بیرون از انتظار
دگرگون خواهد شد و کارها همه آن‎سان که دوست می‎داری، خواهد شد.

مورچه دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:48

هر خانه یک کارخانه
1- در چین 31درصد مشاغل ، در تایوان 80درصد و در آمریکا 30درصد از مشاغل خانگی هستند.
2- مرحوم فروغ فرخزاد در زندگینامه خود می گوید: با اینحال که از لحاظ مالی در وضعیت خوبی بودیم ولی پدر اصرار داشت که در تابستانها با روزنامه و کاغذهای باطله پاکت مقوایی درست کنیم وبرای خود یک درآمد جانبی درست کنیم . پدر به اینکه مستقل و توانمند شویم و بتوانیم گلیم خود را از آب بیرون بکشیم بسیار اهمیت می داد.
3- تا 28 سالگی کار نمی کردم و فقط درس و سربازی ، تازه بعد از آن بود که شروع کردم کار کردن بلافاصله هم ازدواج واقعا ناپخته بودم و از جو اجتماعی دور ، استقلال کمی داشتم و عمر زیادی را تلف کردم.
4- بچه ها باید از همان سنین ابتدایی نحوه کسب درآمد ، هزینه کردن و ارزش کار کردن را بفهمند وگرنه تبدیل به انسانهای ترسو ، پرتوقع و کم عرضه می شوند و در روابط اجتماعی آنان بسیار اثر می گذارد باشد که ما بهتر فرزندانمان را پرورش دهیم.

دوست شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:25

عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست. عشق آنست که یکی چتری باشد برای دیگری و او هرگز نداند که چرا خیس نشد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد