رستنی ها کم نیست، من وتو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم
مثل هزیان دم مرگ، از آغاز ، چنین در هم و بر هم گفتیم
دیدنیها کم نیست، من و تو کم دیدیم
بیسبب از پاییز، جای میلاد عقاقیها را پرسیدیم
چیدنیها کم نیست، من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق، روی دار قالی، بیسبب حتی، پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
خواندنیها کم نیست، من و تو کم خواندیم
من و تو سادهترین شکل سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته، وا ماندیم
من تو کم خواندیم، من وتو وا ماندیم، من و تو کم دیدیم، من و تو کم چیدیم، من و تو کم گفتیم
وقت بیداری فریاد، چه سنگین خفتیم
من و تو کم بودیم، من و تو اما در میدانها، اینک اندازه ما میخوانیم
ما به اندازه ما میبینیم، ما به اندازه ما میچینیم، ما به اندازه ما میگوئیم، ما به اندازه ما میروئیم
من و تو کم نه که باید شب بی رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و در هم نه و کم هم نه که میباید، با هم باشیم
من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم که به اندازه ما هم شده با هم باشیم
گفتنی ها کم نیست........
شعر از شهیار قنبری
من غریبی قصه پردازم، چون غریقی غرق در رازم
گمشدم در غربت دریا، بی نشون و بی همآوازم
میروم شبها به ساحلها، تا بیابم خلوت دلرا
روی موج خسته دریا، مینویسم اوج غمها را
عجب رسمیه رسم زمونه
قصه برگ و باد خزونه
میرن آدما از اونا فقط
خاطره هاشون به جا میمونه....
عشقبازی به همین آسانیست
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمهای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانیست
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازشبخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل آرام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانیست
که دلی را بخری بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری
هر که با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظه کار
عرضه سالم کالایی ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است--
باوجودیکه کلمات بار مطلق ندارد ولیکن بنظر من تنهایی بصورت مطلقش ناخوشایند است. دلگیر است. مخصوصا که آدم قبل از تنهایی دوران خوبی در غیرتنهایی اش داشته باشد. مثل من. اما باید تحمل کرد. راهی نیست. شاید تقدیر این باشد و یا .... و البته زمان به کمک آدم میاید هرچند تلخی آن از بین نمیرود و شاید بهتر باشد تلخی آت همیشه با ما بماند. تشکر از متن زیبایت.
ROZYCZKA
فیلم رُز کوچولو فیلمی است از بلوک شرق اروپا، لهستان، با همان المان هایی که از آن در ذهن متصور می شود. سستی و تیرگی روابط، خشونت، بی اعتمادی و ….. رز کوچولو بعد از مدتها مجددا موضوع کمونیسم را هدف قرار داده است. رومن با دسته گلی در دست (مامور سرویس امنیتی لهستان) منتظر دوست دخترش است. کامیلا، دوست دختر رومن با اندامی تراشیده و زیبا نزدیک می شود و عاشقانه هم را در آغوش میگیرند. کامیلا دختریست ساده لوح و زیبا. رومن در کارش با مشکل روبرو می شود. رومن از کامیلا میخواهد از زیبایش برای نزدیک شدن به یک پروفسور به نام آدام وارچوفسکی استفاده کند. اما نه یک نزدیک شدن ساده، نزدیک شدن به خصوصی ترین لایه های زندگی او. دولت حاکم در پی پیدا کردن و خشکاندن ریشه های صهیونیسم در لهستان است و آنها آدام را یک صهیونیست مخفی کار میداند. رومن به کامیلا برگه ای میدهد تا برای سرویس امنیتی جاسوسی کند. کامیلا برگه را با نام مستعار “رُز کوچولو” امضا می کند. کامیلا به آدام نزدیک شده و اطلاعات را در اختیار رومن قرار میدهد. اما رفته رفته شیفته ی آدام می شود تا حدی که تصمیم به ازدواج با او میگیرد. رومن با حسادت و عصبانیت وارد میدان می شود و همه چیز خراب می شود. در انتها کامیلا رومن را ترک کرده و با آدام ازدواج میکند. آدام کشته می شود و رومن از خاک لهستان اخراج می شود.
یکی از مشخصه های این فیلم حضور دوربین عکاسی در جای جای فیلم است. این موضوع اشاره ای است به محیط خفقان دوران کمونیستی بلوک شرق. اینکه در هر جا باید تظاهر کرد. همه جا یک جفت چشم شما را نظاره میکنند و منتظر خطایی از طرف شما هستند و یکی از همین دوربین ها باعث شد رومن از کار اخراج شود. وقتی درگیر حسادت شده بود.
زیباترین صحنه ی فیلم از نظر من صحنه ای بود که رومن به کامیلا گفته بود به آدام نزدیک شو و اطلاعات به دست بیاور. کامیلای ساده به یکی از جمعهای عمومی رفت که در آن آدام صحبتهایی در مورد آخرین کتابش کرد. کامیلا که خود یک ماشین نویس است شب هنگام به سرعت مطالب شنیده را تایپ کرد و برگه هایی را با هزار امید به رومان داد، رومان شب هنگام حتا نگاهی هم به حاصل زحمات کامیلا نیانداخت. صبح هنگام وقتی برگه ها را خواند و دید اطلاعات خاصی داخلش نیست خشمگین شد توهین کرد و با کامیلا به شدت برخورد کرد. کامیلا نا امید، مغموم، مبهوت، سرخورده با اشکی در گوشه ی چشمش عربده کشی های رومن را نظاره میکرد.
در این صحنه بی اختیار یاد شوق شعف کامیلا هنگام تایپ این برگه ها افتادم.
75 نماینده مجلس نسبت به مدیریت بزرگترین آکادمی علوم انسانی کشور اعتراض دارند، دانشجویان بسیاری در این دانشگاه (علامه طباطبایی ) در حال گذراندن دوره تعلیق از تحصیل خود هستند، اساتید بسیاری دیگر تدریس نمیکنند.
75 نماینده در پایان نامه تصریح کردند که در صورت سکوت تائیدآمیز و عدم برخورد با تخلفات مذکور از سوی آن وزارت اقدامات بعدی نمایندگان نظیر سئوال و استیضاح پابرجا خواهد بود.
رییس دانشگاه علامه طباطبایی در میان روسا دانشگاههای ایران در چند ماه اخیر در کانون توجه قرار گرفته است. حجتالاسلام سیدصدرالدین شریعتی با اخراج برخی از اساتید با تجربه و بازنشسته کردن برخی دیگر از آنها صدرنشین اخبار دانشگاههای ایران بود.
وی حدود یک سال پیش با بازنشسته کردن 12 استاد برجسته اقتصاد توسعه در دانشگاه علامه باعث شد که گروه توسعه کلا منحل شود. شریعتی دلیل کنار گذاشتن اساتید را اینگونه اعلام کرد؛ این اساتید گروه توسعه را به باشگاه سیاسی بدل کرده بودند!
مسائلی که در دانشگاهها و خصوصا علامه طباطبایی و رشته علوم انسانی می گذرد بسیار دردآور و مصیبت بار است تجربه هایی است که دیگران به شکلهای دیگر گذراندند و جواب نگرفته اند چرا ما نمی آموزیم ؟؟؟؟؟
فقط درمانگر :
یکی از شاگردان شیوانا به بیماری مزمنی دچار شده بود و هرجاکه می نشست در مورد بیماری خود برای بقیه صحبت می کرد . روزی قرار شد تعدادی از شاگردان برای رام کردن اسب های وحشی و کسب درآمد به مزرعه مرد ثروتمندی بروند. این شاگرد بیمار هم داوطلب شد. اما مرد ثروتمند که از کارگران خود سابقه بیماری او را شنیده بود به شیوانا پیغام داد که نمی تواند این شاگرد بیمار را بپذیرد چون ممکن است افراد خودش را هم بیمار سازد و چون ممکن است به خاطر مریضی ضعیف تر از بقیه باشدنتواند اسبها را بخوبی رام کند .شیوانا شاگرد مریض را خواست و پیغام مرد ثروتمند را به رساند.
شاگردبا ناراحتی گفت : اما مرض من هم آنقدرها مهم نیست !یک بیماری مزمن است که اصلا واگیر هم ندارد و خودم به راحتی با آن کنار آمده ام.و الان نسبت به قبل خیلی بهتر شده است .
شیوانا لبخندی زد و گفت : مشکل بیماری تو نیست . مشکل خود تو هستی که پیش هر غریبه و آشنایی که نشستی راجع به خودت و مریضی ات صحبت کردی . مگر این افرادی که سفره دلت را پیش روی آنها باز می کردی . مگر این افرادی که سفره دلت را پیش روی آنها باز می کردی طبیب و درمانگر بودند که راجع به بیماری ات برای آنها توضیح می دادی . طبیعی است که وقتی برای کسی غیر از طبیب راجع به مریضی و بیماری صحبت کنی آن شخص از دریچه منفعت خودش به موضوع بیماری تو نگاه می کند و نتیجه همین می شود که می بینی . یاد بگیر که از این به بعد بیماری خود را فقط نزد درمانگر آشکار کنی و اگر هم در زندگی مشکلی داری آن را برای کسی بازگو کنی که می تواند مشکلت را برطرف کند.
نمی دونم چی بگم ولی امروز بعد چند وقتی نشستم و یه دل سیر همه گذشته رو مرور کردم . هوا سرد شده باز ولی فکر کنم من از گذشته مقاومتر شدم شاید تجربه ها داره آبدیده ام می کنه امیدوارم حالا که مقاومتر شدم همینطور روز به روز بهبودئ هم پیدا کنم . دیگه دلم برای بچگی و معصومیتاش تنگ نیست شاید چون تجربه ها بهم یاد دادن بزرگ شدن و فهمیدم ولو ضرر و سختی کشیدن بهتر از یه گوشه موندن و پاک نگه داشتنه البته پاکی خوبه ولی تو بوته آزمایش نه با کنج عزلت والا هر خانه نشینی عارفی پر آوازه می شد بزرگ شدن سخته ولی تغییر و آگاه شدن می ارزه به همه اینا اگر فهمیدم و یاد گرفتم پاک بمونم و آزاری نشم شاید اونوقت شرط آدمیت و حفظ کردم. تلاشم و بیشتر میکنم خدایا توام کمکم کن.
با سلام - اولا تا خدا هست بنظر میرسه انسان تنها نیست و دوم آنکه ما باید با استفاده از تجارب بدون افراط و تفریط در این دنیا زندگی کنیم. آنچه مهم هست این است که بعد از گذران عمر و با نگاه به گذشته با خود بگوییم در این مدت هرچند ممکن است اگر الان همان اتفاق دوباره بیافتد تصمیم دیگری بگیریم. اما در زمان خودش آن تصمیم بهترین بود. البته شاید خوب توضیح ندادم و شاید ارتباطی با بحث شما نداشته باشد. در یک مورد بخصوص این بنظرم رسید و یکجوری ربطش دادم به نظر شما خواننده محترم وبلاگ این حقیر