با سلام چند متن اخیرتان نسبت به گذشته تغییر محتوایی نموده است. این رویه جدید است یا صرفا در این مان است. ضمنا همه ما شاهد مواردی هستیم که بدلیل تعارفات و یا غرورها و یا حتی بدلیل بی اطلاعی از علاقه طرف مقابل تا نهایت در ابهام میمانیم. چند وقت متنی داشتید در خصوص دو نفری که تا اخر عمر هم نفهمیدند عاشق همند و وقتی مرد یا زن فهمید که طرق مقابل در این دنیا نبود. بهر حال ذکر منویات درونی ادم ها مهم است و اگر دیر هم شود ژشیمانی ببار میاورد
نه بیشتر حسی بود تا تغییر رویه. مطالب انشاء الله متنوع خواهد و بود.
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد.شاگرد لب به سخن گشودواز بی وفایی یار صحبت کرد واین که دختر مورد علاقه اش به او جواب رد داده و پیشنها ازدواج دیگری راپذیرفته است .شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن به خانه مرد دیگر او احساس میکند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند .شیوانا با تبسم گفت : "اما عشق تو به دخترک چه ربطی به او دارد؟
شاگرد با حیرت گفت : "ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟"
شیوانا با لبخند گفت : "چه کسی چنین گفته است . تو اهل دل وعشق ورزیدنی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تورا هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد . هرکس دیگری هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او میفرستادی. بگذار دخترک برود !این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست . مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمیکند چه کسی باشد .دخترک اگر رفت با رفتنش پیغام داد که لیا قت این عشق ارزشمند را ندارد . چه بهتر ! بگذاراو برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیداکند !به همین سادگی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
در زندگی فهمیدهام که یک زلزله هفت ریشتری تمام مشکلات دیگر زندگی آدم را کم اهمیت میکند. (٢٨ ساله)
فهمیدهام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته "از این قسمت باز کنید" سختتر از طرف دیگر است. (٥٤ ساله
فهمیدهام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ٢٨ ساله
فهمیدهام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی "دوستت دارم". ٦١ ساله
فهمیدهام که اگر عاشق انجام کاری باشم، آن را به نحو احسن انجام میدهم. ٤٨ ساله
فهمیدهام که وقتی گرسنهام نباید به سوپر مارکت بروم. ٣٨ ساله
فهمیدهام که میشود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ٢٠ ساله
فهمیدهام که وقتی مامانم میگه "حالا باشه تا بعد" این یعنی "نه". ٧ ساله
فهمیدهام که من نمیتونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکسها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکسها نشوم. ٤٢ ساله
فهمیدهام که بیشتر چیزهای که باعث نگرانی من میشوند، هرگز اتفاق نمیافتند. ٦٤ ساله
فهمیدهام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد میزنند، من میترسم. ٥ ساله
فهمیدهام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب" حرکت میکنند که از کنار آن رد میشوند. ٧٢ ساله
فهمیدهام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ٢٩ سال
فهمیدهام که بیشترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشتهام. ٣٨ ساله
فهمیدهام که بیشترین حس خوشبختی را زمانی احساس کردهام که، کسی را که قبلا به شدت آزارم میداد، بخشیدم. ٣٢ ساله
راستی شما چی از زندگی فهمیدهاید؟
با سلام
چند متن اخیرتان نسبت به گذشته تغییر محتوایی نموده است. این رویه جدید است یا صرفا در این مان است.
ضمنا همه ما شاهد مواردی هستیم که بدلیل تعارفات و یا غرورها و یا حتی بدلیل بی اطلاعی از علاقه طرف مقابل تا نهایت در ابهام میمانیم. چند وقت متنی داشتید در خصوص دو نفری که تا اخر عمر هم نفهمیدند عاشق همند و وقتی مرد یا زن فهمید که طرق مقابل در این دنیا نبود. بهر حال ذکر منویات درونی ادم ها مهم است و اگر دیر هم شود ژشیمانی ببار میاورد
نه بیشتر حسی بود تا تغییر رویه.
مطالب انشاء الله متنوع خواهد و بود.
سلام
منم موافق دوست هستم. نگارش متن تون عوض شده. اما من که این نوع متن ها رو دوست دارم. موفق باشید. عجب عکس قشنگ و دونفره ای هست.
شاید این شعر حق مطلب را بخوبی ادا کند:
یک شبی مجنون نمازش راشکست / بی وضو درکوچه لیلی نشست
عشق آنشب مست مستش کرده بود/ گفت یارب ازچه خوارم کرده ای
برصلیب عشق دارم کرده ای / خسته ام زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگرنیستم / این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم / دررگت پیدا و پنهانت منم
سالها باجورلیلا ساختی / من کنارت بودم و نشناختی
...
شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباری است
دلش از غصه حزین بود و غمین
حال من می گو یم
زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست
که نشد بال زدو پرواز کرد
زندگی اجبار نیست
زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است
تو عبور خواهی کرد
از همان پنجره ها
با همان بال و پر پروانه
به همان زیبایی
به همان آسانی
زندگی صندوقچه ی اصرار پرستو ها نیست
زندگی آسان است
بی نهایت باید شد تا آن را یا فت
زندگی ساده تر از امواج است
پس بیا تا بپریم
وتا شبنم آرامش صبح
تا صدای پر مرغان اقاقی بال و پر باز کنیم
تا توانیم که ازاول آغاز کنیم و تا نهایت برویم
غرور آفت همه بلایاست. هرچه در این میدان کم غرور تر بود بلایا کمتر خواهد بود. توصیه اندیشمندان هم همین هست.
آدم وقتی تنها است نباید تب کند. تب مال وقت هایی است که کسی را دارد کنار تختش بنشیند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
عجب شعر جالبی بود. دنبالش میگردم و تو وبلاگ میگذارمش. اگه ژیدا کردم. اگه شما هم دارید بفرستید
سلامتی همه ی اونایی که دوسمون داشتن ُ نفهمیدیم
همه ی اونایی که دوسشون داشتیم ُ نفهمیدن
عشقی جدا از معشوق
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد.شاگرد لب به سخن گشودواز بی وفایی یار صحبت کرد واین که دختر مورد علاقه اش به او جواب رد داده و پیشنها ازدواج دیگری راپذیرفته است .شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن به خانه مرد دیگر او احساس میکند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند .شیوانا با تبسم گفت : "اما عشق تو به دخترک چه ربطی به او دارد؟
شاگرد با حیرت گفت : "ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟"
شیوانا با لبخند گفت : "چه کسی چنین گفته است . تو اهل دل وعشق ورزیدنی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تورا هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد . هرکس دیگری هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او میفرستادی. بگذار دخترک برود !این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست . مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمیکند چه کسی باشد .دخترک اگر رفت با رفتنش پیغام داد که لیا قت این عشق ارزشمند را ندارد . چه بهتر ! بگذاراو برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیداکند !به همین سادگی