و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

نامه بن علی به حسنی مبارک: فایده ندارد برادر من ...

سلام آقای محمد حسنی سید مبارک
این روزها که در تبعیدگاهم "جده" روزگار می گذرانم و هیچ کدام ازدوستان سابق سراغی از من نمی گیرند ، مدام به تو فکر می کنم و اتفاقات مصر را از تلویزیون مرحمتی ملک عبدالله دنبال می کنم.
همین دیشب بود که تلویزیون داشت درگیری های خیابانی قاهره را نشان می داد ، اولش فکر کردم تونس است و داغ دلم تازه شد اما زود متوجه شدم که مصری ها هم راه افتاده اند.با دیدن این تصاویر حسی دوگانه در من ایجاد شد ، از یک سو خاطرات تلخ خودم بار دیگر از مقابل چشمانم رژه رفتند و از سوی دیگر همسرم لیلا - که این روزها افسرده شده - را صدا زدم و گفتم: عزیزم ! زیاد غصه نخور ، به زودی خانم سوزان مبارک به همراه شوهرش اینجا می آید و هر دو از تنهایی در میاییم.

می دانی آقای مبارک؟ تنهایی و غربت خیلی سخت است. نمی دانی!

آقای رئیس جمهور!
شبکه های تلویزیونی ات را هم دیدم ؛ فایده ندارد برادر من ، فایده ندارد!
من هم در آن روزهای آخر من هم به شبکه های تلویزیونی و روزنامه هایم دستور داده بودم مردم را آشوبگر و اغتشاشگر معرفی کنند و انصافا هم برنامه های خوبی پخش کردیم.
حتی صدها تماس تلفنی هم ساختیم که مثلا مردم به شبکه 7 زنگ می زدند و علیه تظاهرات کنندگان حرف می زدند و از این که شهرها را  ناامن کرده اند ، ابراز نارضایتی می کردند.
در آن زمان ، من و لیلا ، وقتی این برنامه ها را می دیدیم قند توی دلمان آب می شد ، مخصوصا این که وزیر کشور و فرماندهان نظامی هم مدام گزارش می کردند که اوضاع تحت کنترل است و تعداد مخالفان روز به روز کمتر می شود.
اما مردم ، نمی دانم چرا هیچ کدام از برنامه ها را باور نکردند! دیوانه ها برنامه های شبکه های مهم تلویزیونی ما را باور نکردند ولی حرف های اینترنت و کوفت و زهرمار را باور کردند و کار و زندگی شان را رها ساختند ریختند به خیابان ها... و حالا تو هم گرفتار همین ماجرا شده ای! درکت می کنم!
 

مبارک جان!
این مردم را من می شناسم ، وقتی روی یک چیز کلید می کنند ول کن نیستند. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. شاه ایران - که در کشور تو مدفون است - شانس آورد که بعد از قیام مردمش 15 سال دوام آورد ولی من بیچاره و بدشانس یک ماهه بار و بندیلم را بستم آواره غربت شدم.
تو هم خیلی پوست کلفت هستی که تا حالا دوام آورده ای: 84 سال داری و خوش به حالت هنوز حاکمی؛ معلوم نیست من اصلاً بتوانم 84 ساله شوم یا نه؟ ولی یک چیز را بدان که هر چه سن آدمی بالاتر می رود ، عطش قدرتش بیشتر می شود و عزلش دردناک تر !
حالا که در خلوت خودم فکر می کنم ، می بینم اگر مثلاً 10 سال پیش حذف می شدم ، درد کمتری داشت. می دانم تو هم خیلی دردت می آید!

دوست مصری من!
من و تو ، هر دو از قاره بزرگ آفریقاییم و هر دویمان به غضب ملت هایمان گرفتار آمده ایم . اما در همین قاره ، مرد دیگری هم  نسل ما و حتی قدیمی تر از ما وجود دارد که سال هاست قدرت را بوسیده و کنار گذاشته است اما مردمش همچنان دوستش دارند و نه به خاطر قدرت رسمی اش ، که به خاطر خودش ، به او احترام می گذارند.
راستش می خواهم اعترافی کنم ؛  زمانی که نلسون ماندلا در اوج قدرت و محبوبیت ، با پای خودش از کاخ ریاست جمهوری بیرون آمد و کلید اتاق پرزیدنت را تحویل نفر بعدی داد با خودم گفتم: پیرمرد خرفت شده است ؛ گویا آثار زندان هنوز بر روانش باقی مانده!
اما اکنون که مجالی برای تفکر یافته ام ، با خود می گویم که کار درست را او کرد و خودش را منفور ملت و خانواده اش را آواره غربت نکرد.
اگر ما هم بعد از چند سال ریاست جمهوری، با زبان خوش و روش های مسالمت آمیز دموکراتیک ازقدرت کنار می رفتیم ، اکنون به عنوان رئیس جمهور سابق ، عزت و احترامی داشتیم و این همه لعن و نفرین پشت سرمان نبود.
می دانم برایت سخت است که درک کنی چه می گویم؛ من هم تا زمانی که فراری نشدم و در دیار غربت با خود خلوت نکردم ، متوجه ماجرا نبودم ، یعنی احساس نیاز به فهمیدن نمی کردم اما حالا به جای آن که اطرافیان متملق و نان به نرخ روز خور احاطه ام کنند ، واقعیت های تلخی و گزنده ای محاصره ام کرده اند که عمری آنها را از خود رانده ام!
نگران نباش ، تو هم به زودی خواهی فهمید و البته من ، آنقدر معرفت دارم که تجربیات خودم را در اختیار تو قرار دهم ؛ هر چه باشد در این یک مورد ، پیراهنی بیشتر از تو پاره کرده ام.

امید من!
من موقع فرار نتوانستم هواپیمای تشریفاتی ام را که "اسب پرنده" می نامیدمش با خود بیاورم ؛ آنقدر عجله داشتم که تنها توانستم هواپیمایی کوچک اختیار کنم و جان خودم و اطرافیانم را از آن مهلکه  نجات دهم. تازه کلی از پول ها و طلاهایی که عمری برایشان جان کنده بودم را نتواتنستم بیاورم.
تو اشتباه مرا مرتکب نشو؛ همه چیز را به دقیقه 90 واگذار نکن ! حالا که فرصت داری پول ها و اسباب و اثاثیه ات را جمع کن و دست سوزان و بچه ها را بگیر و بیا اینجا پیش ما آخر عمری دور هم باشیم و باشگاه "دیکتاتورهای اخراجی" را تشکیل دهیم. اینجا ، عربستان ، هر بدی که داشته باشد لا اقل خوبی اش این است که ملک عبدالله هم از خودمان است.
لیلا هم اینجاست ، سلام می رساند و می گوید دلش خیلی برای سوزان تنگ شده است.
منتظرتان هستیم.

به امید دیدار
زین العابدین بن علی
رئیس جمهور سابق تونس (آدم موقع نوشتن این کلمه "سابق" یک جوری می شود)
جده- 26 ژانویه 2011

نظرات 6 + ارسال نظر
وبگرد پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:57

این طنز بود یا وافعیت. چقدر همه کودتاگران شبیه هم هستند فقط ظواهر امر فرق میکند . هر کس باسم و رسمی . اما روش همه در نهایت یکی و سرنوشت شان هم یکی.

مورچه شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:32

مراقب عکس های خصوصی خود باشید تا آدرس تان لو نرود

تکنولوژی بکار رفته در گوشی های موبایل و دوربین های عکاسی جدید قادرند محل گرفته شدن عکس را مشخص کنند.در این ویدیو مشاهده می کنید که چگونه عکس هایی که در فیس بوک یا توییتر می گذارید می تواند آدرس محل زندگی شما را لو بدهد . این قابلیت بیشتر در گوشی های موبایل جدید که دارای قابلیت جی پی اس وجود دارد که اکثر صاحبان موبایل ها از آن بی اطلاع هست که معمولا به صورت پیش فرض هم فعال است که میتوان آنرا به راحتی غیر فعال کرد .اکثر صاحبان موبایل ها از آن بی اطلاع هستند واره فقط تو جی پی اس دار ها هست و می شه غیر فعال کرد

ROSE شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:44

Swami Vivekananda
In a day, when you don't come across any problems, you can be sure that you
are traveling in a wrong path.

دوست شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:50

مردی به پدر همسرش گفت : عده زیادی‌ شما را به خاطر زندگی زناشوئی موفقی که دارید تحسین می‌کنند. ممکن است راز این موفقیت را به من بگوئید؟
پدر با لبخندی پاسخ داد: هرگز همسرت را به خاطر کوتاهی‌هایش یا اشتباهی که کرده مورد انتقاد قرار نده.
همواره این فکر را در یاد داشته باش که او به خاطر کوتاهی‌ها و نقاط ضعفی که دارد نتوانسته شوهری بهتر از تو پیدا کند و همینطور معکوس آن .

مورچه دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:39

استاد تقلبی

روزی برای شیوانا خبر آوردند که در معبدی در ده مجاور فردی ادعا می کند که استاد شیواناست و درس معرفت را او به شیوانا آموخته است
شیوانا تبسمی کرد و گفت : " گرچه این استاد را ندیده ام اما به او سلام برسانید و بگویید خوشحالم به همسایگی ما آمده است همچنین به استاد بگویید تعدادی از شاگردان جدیدم را برایش می فرستم تا در محضر او کسب فیض کنند و درس معرفت را مستقیما از استاد بزرگ بگیرند . "
سپس شیوانا چند تن از شاگردان جدید را به محضر استاد تقلبی فرستاد . استاد تقلبی چندین ماه هر روز عین حرفهایی که شیوانا به بقیه می گفت به شاگردانش منتقل می کرد و روز به روز نیز شاگردان ورزیده تر می شدند . سرانجام بعد از هفت ماه نوبت به درس عملی راه رفتن روی آب رسید . این درس جزو یکی از مراحل پیشرفته ی درسهای معرفت شیوانا بود .
در روز امتحان استاد تقلبی و شاگردانش و شیوانا و مریدانش به لب رودخانه آمدند . شیوانا بدون اینکه کلامی بگوید به استاد تقلبی تعظیمی کرد و به سوی رودخانه رفت و همراه مریدانش از روی آب گذشت و آن سوی رود در کرانه ایستاد . شاگردان استاد تقلبی نیز یکی یکی از استاد رخصت گرفتند و به دنبال مریدان شیوانا روی آب راه رفتند و به آن سوی رودخانه رسیدند و نوبت استاد تقلبی رسید . او هم پس از آخرین شاگرد وارد رودخانه شد اما بلافاصله در آب فرو رفت و جریان رودخانه او را با خود برد و شاگردان هر چه تلاش کردند نتوانستند استاد تقلبی را نجات دهند .
یکی از مریدان از شیوانا پرسید : اگر او تقلبی بود پس چرا درس ها به درستی منتقل شده بود و شاگردانش توانستند از آب رد شوند ؟!
شیوانا پاسخ داد : " اصول معرفت مستقل از عارف کار می کند و این عارف است که باید سعی کند تا خودش را به معرفت برساند و دل به معرفت بسپارد . استاد تقلبی گمان می کرد جذابیت درس های شیوانا در خود شیواناست و همین باعث شکستش شد . حال آنکه به خاطر جذابیت مباحث معرفتی است که شیوانا دلنشین شده است . استادی که تفاوت این دو را نمی فهمد تقلبی است

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:57

در حال تماشای سریال kyle xyهستم در خلاصه داستان این سریال چنین آمده :
داستان آن در باره پسری به نام کایل است که در یک جنگل نزدیک شهر سیاتل به گونه ای ظاهر میشود که انگار تازه متولد شده است و هیچ چیز از گذشته خودش به یاد نمی اورد . کایل با به هم ریختن شهر راهی یک مرکز نگهداری نوجوانان می شود و آن جاست که نیکول یک روانشناس شاغل در آن مرکز است به پرونده کایل علاقمند می شود و کایل را به خانه و پیش خانواده اش می‌برد. از لحظه ورود کایل به خانواده‌ی نیکول او شروع به شناختن دنیای اطراف و بر قراری ارتباط با دیگران می‌کند. کایل و خانواده‌ی جدیدش کم‌کم متوجه توانایی‌های خارق العاده‌اش می‌شوند و کایل شروع به جستجو برای شناختن خودش و گذشته‌اش می‌کند .
از جذابیتهای این سریال یکی داشتن تم خانوادگی است که کایل در محیط خانواده دکتر نیکول به عنوان کسی که باید همه چیز را بیاموزد با پیچیدگیهای یک زندگی خانوادگی آشنا میشود .

دختر خانواده درگیر یک داستان عاشقانه با دوست پسر خود است .
پسر خانواده سرگردان دوران بلوغ است .
و مرد خانواده نیز در محیط کار خود شدیدا درگیر است .

کایل جوانی خوش چهرست که ناف ندارد ! وی در مواجه با همه چیز آن را با خرد خود میسنجند و روابط و حتی مسائلی که به نظر ما ساده می آیند برای وی سوال بر انگیز .
کایل هیچ وقت نمیخوابه و به این فکر میکنه آدم برای چی باید در طول شبانه روز ساعتهای متمادی را به حالت سکون در یکجا دراز بکشد !
کایل توانایی زیادی در فراگیری داره به طور مثل با دیدن یک فیلم رزمی میتونه سریعا حرکات رزمی رو فرابگیره .
اون از هر چیزی که میبنه و یا چیزهایی رو که از گذشتش به خاطر میاره رو نقاشی میکنه .
معانی خیلی از چیزها از قبیل درد رو نمیفهمه و نسبت به اون واکنش نشون نمیده .
ریاضیات رو به طور بسیار خوبی بلده ولی از علوم دیگر تا زمانی که مطلبی در باره آن نخواند سر رشته ندارد ول وقتی مطلبی بخواند به بهترین وجه آن را فرامیگیرد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد