بدون توضیح میرویم سراغ قسمت سوم خلاصه " ضرورت تغییر نگرش به زندگی ". فقط یادآوری می نمایم که برای این متن کمی وقت بگذاریم. اندیشه ای وجود دارد که لرزه به اندام هر انسانی می اندازد. اینکه عمری تلاش کنیم تا به بالای نرده بام برسیم و تازه متوجه شویم که نرده بان را به دیواری جز آنچه می خواسته ایم، تکیه داده ایم. با بالا رفتن از نردبان می خواهیم به موفقیت برسیم. موفقیت یعنی رسیدن به یک زندگی متعادل و سرشار در مشارکت با دیگران برای دستیابی به احساس عشق، سپاس و تنعم، بدون توجه به اینکه تلاش ها ما به چه شکل و شمایلی نتیجه خواهد داد. پس باید در انتخاب دیوار دقت کنیم.
با این تعریف زندگی مفهوم جدیدی پیدا می کند. بجای نتیجه به فرایندکار توجه می کنیم. اگر صرفا" به دستیابی به اهداف توجه کنیم، سرشاری و غنای زندگی در لحظه اکنون را از دست می دهیم و پیوسته منتظر آن لحظه بزرگی هستیم که آرزوهایمان برآورده شود. اهداف کنار گذاشته نمی شوند اما لذت زندگی را منوط به رسیدن به اهداف نخواهیم کرد. اگر به همه اهداف نرسیم چیزی از دست نداده ایم. دست کم لحظات زیبایی را پشت سرگذاشته ایم. این نگرش به زندگی توجه لحظه لحظه به عظمت وجودمان است. در هر کاری احساس موفقیت و شکوفایی می کنیم. یک ساعت صرف وقت با فرزندان و خانواده،کاشتن گل های زیبا در باغچه، حتی شستن ظرف ها و تهیه غذا و خلاصه هر کار دیگر. با این نگرش همه این کارها تبدیل به لحظات بی نظیر خواهد شد.
هدف ها زندگی ما نیستند، حال زندگی ماست.
و نکته آخر اینکه با عبارت کافی است آشتی کنیم. کافی کلمه حیرت انگیزی است که ما را از وسوسه قدرت بیشتر، بهتر و بهترین نجات می دهد. احساس بی نیازی به همراه می آورد. وقتی اندیشه " کافی بودن" را در خود راه می دهیم آرام می گیریم. تکرا کنیم " کافی است ".
کم کم دار جالب میشه. اما با این اوضاع و احوال مگه میشه آدم دنبال این چیزها باشه.
استادى از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟
آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشاین همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
ولنتاین سخت
روز ولتاین روزعشق و دلدادگی جوانان است ،اگر چنان عرصه خصوصی آنها را تنگ کردیم که بجای عشق ورزی درخیابان هاشعار بدهند حتما یک جای کار می لنگد نمی لنگد؟
چه عرض کنم!
آنچه که هستی، هدیه خداوند است به تو
آنچه که می شوی، هدیه توست به خداوند
پس بی نظیر باش