و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

قدردانی

شخص جوانی با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد. رئیس پرسید: آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟. جوان پاسخ داد: هیچ. رئیس پرسید: آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟. جوان پاسخ داد: پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های مدرسه ام را پرداخت می کرد.

رئیس پرسید: ((مادرتان کجا کار می کرد؟ جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد. رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد. جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد. رئیس پرسید: ((آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟. جوان پاسخ داد: هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید. رئیس گفت: ((درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید.

جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است. وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند. مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد. این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود. برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند. بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست. آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند. صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت. رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید: آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید و چه چیزی یاد گرفتید؟. جوان پاسخ داد: دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم. رئیس پرسید: لطفاً احساس تان را به من بگویید. جوان گفت:

1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم،  موفقیت من امروز وجود نداشت.

2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار است برای اینکه یک چیزی انجام شود.

3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.

رئیس شرکت گفت: این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.

می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید. بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد. هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت. یک بچه، که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او داده اند، ((ذهنیت مقرری)) را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم می داند. او از زحمات والدین خود بی خبر است. وقتی که کار را شروع می کند، می پندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که مدیر می شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمی فهمد و همیشه دیگران را سرزنش می کند. برای این جور شخصی، که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمی کند. او غر خواهد زد و آکنده از تنفر می شود و برای بیشتر بدست آوردن می جنگند. اگر این جور والدین حامی هستیم، آیا ما داریم واقعاً عشق را نشان می دهیم یا در عوض داریم بچه هایمان را خراب می کنیم؟

شما می توانید بگذارید بچه هایتان در خانه بزرگ زندگی کنند، غذای خوب بخورند، پیانو بیاموزند، تلویزیون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامی که دارید چمن ها را می زنید، لطفاً اجازه دهید آن را تجربه کنند. بعد از غذا، بگذارید بشقاب و کاسه های خود را همراه با خواهر و برادر هایشان بشویند. برای این نیست که شما پول ندارید که مستخدم بگیرید، می خواهید که آنها درک کنند، مهم نیست که والدین شان چقدر ثروتمند هستند، یک روزی موی سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفید خواهد شد. مهم ترین چیز اینست که بچه های شما یاد بگیرند که چطور از زحمات و تجربه سختی قدردانی کنند و یاد بگیرند که چطور برای انجام کارها با دیگران کار کنند.  

با تشکر از دوست گرامی اقای یزدانی

نظرات 7 + ارسال نظر
یک دوست جدید پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 http://www.hejabfatemi.com

1.23456789111.0245210221سلام
حجاب فاطمی چیست ؟
متفاوت با آنچه دیده اید؟؟؟
منتظرت هستم!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:19

شاهکارهای قذافی :
1 - سخنرانی مشهور قذافی در نشست سران مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 2009 در نیویورک و پاره کردن منشور سازمان ملل متحد و پرتاب آن به سمت جایگاه هیئت رئیسه در میان خنده سران دیگر کشورها و دیپلمات ها
2 - در نشست سران کشورهای عربی در سال 2009 میلادی در شهر دوحه، قذافی تعدادی از القاب خود را این گونه اعلام کرد: ارشدترین رئیس و رهبر کشورهای عربی، شاه شاهان آفریقا و امام المسلمین.
3 - قذافی در سفر خود به ایتالیا گفت که می خواهد در باب اسلام سخنرانی کند اما شرط کرد کسانی که پای سخنانش می آیند فقط باید دختران زیبارویی باشند که قدشان حداقل 170 سانتی متر باشد! و پس از سخنرانی برای دختران قد بلند ایتالیایی به هر کدامشان یک جلد قرآن با 200 یورو پول داد.
4 - وی همچنین دموکراسی را اینگونه تعریف می کند: "دیمونه الکراسی" یعنی ماندگاری صندلی ها.
5 - هر اندازه می خواهید می توانید تظاهرات و تجمع کنید اما وارد خیابان ها و میادین نشوید ....
6 - در لیبی می مانم تا زمانی که بمیرم یا اینکه عزرائیل مرا همراهی کند. ..
6 - آنهایی که در تظاهرات و تجمعات کشته شدند بسیار پشیمان خواهند شد.
7 - قذافی پس از آغاز خودسوزی ها در تونس و دیگر کشورهای عربی، دستور داد هر فردی اقدام به خودسوزی کند به 5 سال زندان محکوم خواهد شد.
8 - زن حق کاندیداتوری دارد چه مونث باشد چه مذکر.
9 - فرق زن و مرد این است که زن مونث است و مرد مذکر.
10 - من دیکتاتور نیستم که سایت فیس بوک را فیلتر کنم اما آنکه وارد این سایت شود را بازداشت می کنم.
11 - اگر برق نبود ملت مجبور می شد درتاریکی برنامه های تلویزیونی را مشاهده کند.
--

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:55

گـرگ ها خـوب بـداننـد در ایـن ایـل غـریـب

گـر پـدر مُـرد ، تـفـنـگ پـدری هسـت هنـوز



گـرچـه مـردان قبیلـه همگی کشته شدند

توی گهواره ی چوبی ، پسری هست هنوز



آب اگر نیست ، نترسید ، که در قافله مان

دل دریـایـی و چشمــان تـری هست هنـوز...

سلام جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:21

فوق العاده زیبا بود امیدوارم فرزندان من هم همیشه شاد و موفق و قدر شناس باشند و بدانند حضور همه آدمها در زندگی ما دلیل پیشرفت و یادگیری ما بوده .

حمید یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:27

در یک روستا یک خری می افته توی یک چاه 30 متری .
مردم جمع می شن و یکی از آنها می گوید خاک بریزم روش دفنش کنیم که طفلی اذیت نشه ؛ زجر کش نشه .
اهالی ده جمع می شن و با بیل و کلنگ و فرقون شروع به پر کردن چاه می کنن ولی پس از 3 ساعت خر از چاه میاد بیرون !!!!!!!!!!
اون خر پس از هر بار ریختن خاک روی سرش یه تکانی به خودش می داد و خاک ها رو می ریخت زیر خودش تا اینکه اون خاک ها مثل پلکانی شدند و اون خودش رو نجات داد .
مشکلات نیز مانند پلکان اند فقط به یک تکان نیاز است

zahra یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:19

salam jaleb bood va be nazaram dar yek zendegie moshtarak ham in sedgh mikone. oun chizi ke fard fard khanevadeh ba ham baraie bedast avardanesh zahmat keshidan ghadr doneste mishe.

Rose دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:45

A man placed some flowers on the grave of his dearly
parted mother and started back toward his car when his attention was
diverted to another man kneeling at a grave. The man seemed to be
praying with profound intensity and kept repeating, 'Why did u have to
die? Why did you have to die?" The first man approached him and said, "Sir,
I don't wish to interfere with your private grief, but this
demonstration of pain in is
more than I've ever seen before. For whom do you mourn so? Deeply? A
child? A parent?"The mourner took a moment to collect himself, then
replied "My wife's first husband."

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد