و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

سخن روز ( سیزده بدر )


وقتی هنری فورد هفتاد و پنج ساله بود، از او رمز موفقیتش را پرسیدند. او جواب داد: زندگی من بر سه قانون بنا شده است. زیادی نمی خورم، زیادی نگران نمی شوم و اگر تمام سعی خود را در کاری می کردم، کاملاْ مطمئن بودم که اتفاقی که افتاده، به نفع من خواهد بود.

نظرات 8 + ارسال نظر
امیر شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:21

تو رو خدا رو ۱۳ بدر به نییت ما هم چندتا گره بزنین

شاید یه زن هم گیر ما اومد !

سارا یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:13

سلام- به ما که دیروز کلیخوش گذشت. امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشد.

دوست یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:15

من فکر می کنم این رسوم زیبا باید برجسته تر و محکم تر ادامه پیدا کند. تا الان هم نشان داده شده است که هیچ کس نتوانسته است این رسوم ایرانی را ازبین ببرد و البته خودش از بین رفته است. بهر حال باید به فرزندانمان هم این رسوم را اموزش دهیم.

امیر یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:33

فقط ما ایرانی ها هستیم که مهمون دعوت می کنیم و بعد از اینکه مهمونامون رفتن میگیم : آخِیـــــــش

Rose یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:18

Don't go for looks; they can deceive
Don't go for wealth; even that fades away
Go for someone who makes you smile
Because it takes only a smile to
Make a dark day seem bright
Find the one that makes your heart smile

[ بدون نام ] دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:10

وقتی سرکاریم به تعطیلات فکر می کنیم، وقتی تعطیل هستیم به کار فکر می کنیم! این جوری نه کارمونو درست انجام می دیم نه از تعطیلاتمون لذت می بریم

مورچه سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:18 http://nesvan.wordpress.com

رقص روی سر پنجه های خونین

نمی دونم فیلم ”قوی سیاه” رو دیدید یا نه.از بازی بی نظیر ناتالی پورتمن که به حق اسکار را نصیبش کرد که بگذریم فیلم حدیث نفسی بی نظیر و زیباست : “نینا” یک رقاص باله است ، دختری معصوم و پاک و سخت کوش. او به سختی تمرین می کند ، به سختی می کوشد درست رفتار کند و قواعد اجتماعی را می پذیرد و سرانجام برای نقش قوی سیاه که آرزوی هر رقاص باله ای است انتخاب می شود ولی برای قوی سیاه بودن لازم است که نیمه ی پنهان و سیاه و وحشی اش را هم به نمایش بگذارد. این لایه با لایه ی فرشته گون نینا مثل” آب و روغن “قاطی می شود و تبدیل به چالش روانی سنگینی می شود که سرانجام رقاصه را از پا در می آورد..

فیلم در ظاهر داستان دختر خوبی است که در جدالی بی رحمانه با زندگی تبدیل به قوی سیاهی می شود. ولی یکجورایی شاید داستان زندگی همه ی ما باشد. هیچ کس قوی سیاه به دنیا نمی آید. همه ی نوزادها قوی سفیدند ، قوی سیاه همه ی آن خشونت و بی رحمی و شقاوتی است که ما برای بقا روی زمین یاد می گیریم و کم کم جزیی از ما می شود. فیلم در واقع داستان جدال ظریف و دایم میان کنترل کردن و رهایی است. نینا سخت می کوشد که خودش را کنترل کند چون برای خوب بودن باید خود را کنترل کرد و روی خواست ها و هوس ها و نیمه های سیاه افسار زد. قو های سفید در زندگی معمولا نماد مهار کردن هستند. آنها برای سفید ماندن مجبورند این بها را بپردازند. قوهای سیاه بر عکس چهار چوب ها را می شکنند و از خط قرمزها می گذرند و اغلب در این گیر و دار به لجن کشیده می شوند و این گونه است که بالهای زیبایشان سیاه می شود. قوهای سفید و قوهای سیاه هر دو از کمال به یک اندازه دور هستند همانجوری که در جمله ی به یاد ماندنی استاد رقص نینا به او یاد آور می شود :

Perfection is not all about controling, it is also about letting go.

داستان کنترل کردن و ول دادن جدال همیشگی همه ی ماست. آیا باید کنترل کرد و به چهار چوب ها وفادار ماند و یا رها کرد و در آغوش بی دغدغه ی بی نظمی شناور شد؟ پاسخی برای این سوال وجود ندارد. جهان در ذات غیر قابل کنترل است و تلاش برای تسلط بر آن سخت بیهوده می نماید. از طرفی باید برای رقصیدن در این جهان بر خود مسلط شویم وگرنه تا آخر دنیا تلو تلو خواهیم خورد.

پاسخ شاید در تعادل باشد.کنترل کردن هر آنچه که قابل تسلط است و رها کردن چیزهایی که خارج از تسلط ماست.شاید کمال تنها در توازن میان این نیمه ها مفهوم می یابد. مانند توازن شب و روز ،خوبی و بدی ،نرمی سختی، مردی و زنی ،سیاهی و سپیدی… و تنها خدا می داند که رسیدن به این توازن چقدر دشوار است. کمال ،جادوی ادغام این دو در هم و رقص جاودانه ی پیوند آنهاست .بیهوده نیست که کارگردان یک رقاص باله را بعنوان نماد این داستان برای ما تصور می کند. باله یعنی استاد ی در حفظ” تعادل” روی سر پنجه های متزلزل و شکننده و دردناک و کمال چیزی نیست جز رقصی با شکوه بر روی سر پنجه هایی که از آن خون می چکد.

فیلم قوی سیاه را حتما ببینید.این فیلم در روح من رقصید.*

کوروش سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 17:45

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد