شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است | نه به دیدار و به دینار و به سود و به زبان | |
هر امیری که به فضل و به هنر گشت بزرگ | نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان | |
گر چه بسیار بماند به نیام اندر، تیغ | نشود کند و نگردد هنر تیغ، نهان | |
ور چه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ | نشود تیره و افروخته باشد به میان | |
شیر هم شیر بود گر چه به زنجیر بود | نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان | |
باز هم باز بود گرچه که او بسته بود | شرف بازی از باز فگندن نتوان |
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت ومومیایی به خاک سپارند
تـا تـکــه تـکــه ی بـدنـم قـسـمـتـی از خـاک ایـران شــود