و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

معرفی

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد. بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ...
محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل من لئون تولستوی هستم. زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی در جواب گفت: شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!

نظرات 4 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:09

یک شب که من و همسرم توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد یک دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصله‌اش رو ندارم فقط می‌خوام که بغلم کنی."
چی؟ یعنی چه؟
و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار می‌کوبونه بهم داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطه‌ی فیزیکی ما هستی!
و بعد در پاسخ به چشم‌های من که از حدقه داشت در می‌اومد اضافه کرد:
تو چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختواب بین من و تو اتفاق می‌افته؟
خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌ده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم.
فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یک کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتیم بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدیم.
چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمی‌تونست تصمیم بگیره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفش‌ها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشواره‌ای الماس.
حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ می‌شد. حتی فکر کنم سعی کرد من و امتحان که چون ازم خواست براش یک مچ‌بند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفته‌بود. نمی‌تونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش گفتم: "برش دار عزیزم."
در اوج لذت از تمام این خرید‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزیزم فکر کنم همین‌ها خوبه. بیا بریم حساب کنیم."
در همین لحظه بود که گفتم: "نه عزیزم من حالش و ندارم."
با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:"چی؟"
عزیزم من می‌خوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی. تو به وضعیت اقتصادیه من به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه."
و موقعی که توی چشماش می‌خوندم که همین الاناست که بیاد و منو بکشه اضافه کردم: "چرا نمی‌تونی من و بخاطر خودم دوست داشته‌باشی نه بخاطر چیزایی که برات می‌خرم؟"
و ادامه دادم : خوب امشب هم توی اتاق‌خواب هیچ اتفاقی نمی‌افته فقط دلم خنک شده که فهمیدی "هرچی عوض داره گله نداره."

حمید یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:23

۱- خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود.

۲ -خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی کنترل تلویزیون رو بهش بده.

۳ -خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره!

۴ – خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی دیگه نمیخره. ...

۵- خدا میدونست که آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره

۶- خدا می دونست ادم ،آدم بشو نیست

۷- خدا میدونست که مانند یک باغبون ، آدم برای پیدا کردن ابزارهاش نیاز به کمک داره

۸- خدا میدونست که آدم به کسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره

۹- همونطور که در انجیل آمده است : برای یک مرد خوب نیست تنها بماند و به عنوان دلیل شماره یک

۱۰- خدا به آدم نگاه کرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق کنم....






مورچه سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:17

فرمان را بچرخون .
امروز سر چهار راه پشت سر خانم پراید سواری گیر کرده بودیم که فرمون را نمی چرخوند و راه نمی گرفت .
مساله فوق مرا به فکر آماری انداخت در خصوص عمل سزارین در ایران که بین 3تا4 برابر استاندارد جهانی است . از یکی از پزشکان حاذق سوال شده بود و ایشان دلیل آنرا ترس پزشکان زن ایرانی از درد و ریسک زایمان طبیعی اعلام کرده بود .
بعد از انقلاب تحت عنوان "کار زنان را به زنان بسپارید" هم حق انتخاب زنان در انتخاب نوع پزشکشان محدود شد و هم جراحی های حساس زنان و زایمان که نیاز به شجاعت و تهور خاصی داشت از مردان گرفته شد ؛ نتیجه آن هزینه های زیاد و عوارض فراوان بارداری ناشی از سزارین هم برای مادر و هم برای کودک است.
محدودیت هایی ایجاد می کنیم که گمان می کنیم ممکن است باعث فساد باشد اما اگر زاویه دید خود را عوض کنیم چه بسا مخالف فساد باشد و این اشتباه و طرز فکر محدود ماست پس بیشتر و از زوایای مختلف به مسائل نگاه کنیم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:50

هنگام ورود به ماه میهمانی خدا, صاحبخانه پرسید:
می خورید یا می برید؟
و من گرسنه زود پاسخ دادم : میخورم!
چه می دانستم لذتها را می برند و حسرتها را می خورند!
من را در این روز آخری دعا کنید...

همه ما نیاز به دعا برای همدیگر هستیم. باید همدیگر را ببخشیم و از خداوند بخواهیم عاقبتمان را بخیر کند. گذشته آینه راه آینده ما باشد. خطاهای گذشته را تکرار نکنیم و خوبیها لذائذ آن را بیاد داشته باشیم و تکرار کنیم. من را دعا کنید و کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد