و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

راننده اتوبوس

مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست. مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد ...

این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟

بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود.بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»
مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.»
پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید که آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر!

نظرات 4 + ارسال نظر
دوست دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:26

و اما
تمام آنچه را که می توان تجربه کرد شاید گفتنی نباشد،
و تمام آنچه که گفتنی است، شاید آزمودنی نباشد.

امیر دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:29

یه روز یه آقاهه میره تو مغازه و میگه: آقا کارتی دارین که روش نوشته باشه : " تو تنها عشق من هستی " ؟
فروشنده هم میگه : بله
آقاهه : لطفا 16 تا ازش بدین !!

حمید دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:09

یه مرد 80 ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:
هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر 25 ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دکتر؟
دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب... بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ..... بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!
پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما" یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا" منظور منم همین بود!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجهء کار خودته ادعا نداشته باش!

امیری دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:15

دریغ بر ملتی که لباسی بر تن می کند که خود نمی بافد ، نانی را می خورد که خود درو نمی کند ، شرابی می نوشد که از چرخشت او جاری نمی گردد.1
دریغ بر ملتی که زورمدار را همچون قهرمانی تشویق می کند ، و سلطه جوی پرابهت را عطابخش می انگارد.1
دریغ بر ملتی که در رویای خویش خواهشی را خوار می شمرد ، اما در بیداری تسلیمش می شود.1
دریغ بر ملتی که دم بر نمی آورد ، مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام برمی دارد ، خود را نمی ستاید مگر در میان ویرانه هایش ، و عصیان نمی کند مگر هنگامی که گردنش در میان تبر و کنده قرار دارد.1
دریغ بر ملتی که سیاستمدارش روباه است ، فیلسوفش شعبده باز ، و هنرش هنر وصله کاری و تقلید.1
دریغ بر ملتی که با شیپور به استقبال حاکم تازه اش می رود ، و با هو کردن بدرقه اش می کند ، تنها به خاطر اینکه با شیپور به استقبال دیگری برود.1
دریغ بر ملتی که فرزانگانش در اثر پیری گنگند و مردان شجاعش هنوز در گهواره.1
دریغ بر ملتی که پاره پاره شده است ، و هر پاره ای خود را ملتی می داند.1
جبران خلیل جبران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد