و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

روز زن و مادر مبارک

  

  

تقدیر از مادران و زنان کشور بهر دلیل و در هر مناسبتی که باشد نیکوست. قدرانی از زحمات این بهترین ها در هر نقش، ضروری است. جای انکار نیست که مشکلات زنان کشور ما در مقایسه با مردان بسی سخت تر و طاقت فرساتر است. چه بسیار شده که در هنگام دیدن سختی های تحمیلی بر بانوان کشورمان، شکر کرده ایم که زن نیستیم و این خود نشانه نابرابری در همه وجوه است. دنبال مقصر نمی گردیم. ولی نابرابری ها هست و همه ما در این نابرابری ها سهم داریم. باشد که قدردان این مهربانان باشیم.

نظرات 4 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:38

آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...

خیلی تاثیر گذار بود مرسی

امیر یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:02

سلامتیه اون پسری که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
..
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...! :(

با اینکه شنیده بودم یا دیده بودم اما خیلی قشنگ بود

دوست قدیمی یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:04

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....

مورچه چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 http://haftsine91.blogfa.com

مادر روزت مبارک
زن خسته از کار برمی گشت منتظر شوهرش بود قرار بود دنبالش بیاید . یک گل از دسته گل عروس جدا کرده بود بدهد به عزیزش. نزدیک نیم ساعت معطل شد شوهر با غرولند آمد زن گل را پنهان کرد. چهار طبقه پله را بالا آمد داخل شد سلام کرد، پسر پشت کامپیوتر نشسته بود بدون اینکه رویش را برگرداند علیک گفت ؛ مادر گل را در دستانش نگاه داشت ، به آشپزخانه نگاهی انداخت پسر دومش رادید که دارد ملافه ای که گوشه اش نم زده را داخل ماشین می اندازد ؛ گل رابه آرامی پرپرکرد و داخل لیوان آب ریخت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد