و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

خدا پشت پنجره ایستاده

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت .

جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی حرفی نزد.

مادربزرگ به سالی گفت " توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت: " مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست

بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد.

چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!"

گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!

بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.

همیشه به خاطر داشته باشید:

خدا پشت پنجره ایستاده

نظرات 3 + ارسال نظر
تنها ترین تنها جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 18:08


اگر کاسبی نیست که دوست بفروشد ...
در عوض آنقدر دوستان کاسب هستند که تو را به پشیزی بفروشند!!!!

تنها ترین تنها جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 18:24


من عاشقانه دوستش دارم.
و او عاقلانه طردم می کند
منطق او حتی از حماقت من هم احمقانه تر است

علی اسماعیل زاده یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 http://haftsine91.blogfa.com

امپراطوری بچه ها
ساحل آستارا که نتوانستیم شنا کنیم به سمت اردبیل و سرعین حرکت کردیم عصر را در آنجا ماندیم و به خاطر سرمای زیاد و ترس از سرماخوردگی به سمت آستارا و رشت برگشتیم سر راه یک تابلویی دیدیم بنام ساحل گیسوم وارد آنجا شدیم . گفتیم اینجا هم شنا کنیم هم استراحت و هم از کباب ترش لذیذ اینجا تناول کنیم . چشمتان روز بدنبیند تا شلوارک را پوشیدم ومی خواستم وارد دریا شوم صدای سوت ممتد همیار پلیس را شنیدم . سراسیمه شدم گفتم مگر چه شده است ؟ گفتند شلوارک پوشیده ای و اینجا نمی توانی شنا کنی ! گفتم کجا شنا کنم گفتند باید از طرح خارج شوی ! تا کمی همسر و مادرخانم می خواستند وارد دریا شوند صدای ممتد سوت بود که آرامش محیط را می شکست . یاد قدیمها افتادم ساحل چابهار .

بچه که بودیم شاید ۵۰ نفری ، کل قوم وخویش وارد دریا می شدیم شاید ۴ ساعت توی آب بودیم و انقدر لذت و آْب بازی می کردیم که تا یک هفته از شدت آقتاب پوست می انداختیم واقعا امپراتوری داشتیم . کمی پایم را وارد آب کردم و عصبانی از صدای سوت ممتد ساحل را ترک و به سمت دستشویی حرکت کردم. وارد دستشویی شدم اول دستشویی را شستم بعد تمام تنم را با آب سرد شستم از سرمای آب لذت بردم و حس شنا در دریا را گرفتم . به خانواده گفتم اینجا جای ماندن و خرج کردن نیست برویم بیرون .

می دانم و یقین دارم اینگونه برخورد با مردم ،شادی آنها و کنار هم بودن آنها موقتی است و خلاف فطرت است . قرن بیستم ،قرن غلبه ایسمها بود بر جان و زندگی مردم . قرنی بود که فاشیسم نازیسم کمونیسم و.. بر زندگی مردم سایه انداخته بودند اما قرن ۲۱ قرن دین فطری و آزادمنشانه است . زمانی است که شادی در کنار هم بودن، لذت و عشق خلاف محسوب نمی شود و اعتقادات ، پوشش ، آداب و رسوم آگاهانه و آزادانه خواهد بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد