جملاتی ماندگار از سهراب
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
تعطیلات عید فطر
تعطیلات عید فطر بود که به دعوت پسر عمه ام به دهاتی در اراک به نام وفس رفتیم . جمع فامیلی بسیار خوبی بود . نیمه مجردی ونیمه متاهلی . شبها تا دیر وقت بیدار می ماندیم و گاهی در باغها می چرخیدیم . زوزه شغالها هم مایه ترسمان بود و هم دستمایه مزاح . فوتبال دستی ، اسم فامیل ، پانتومیم ، گل یا پوچ بازیهای مفرح آنجا بود . صبح ساعت ۱۱،صبحانه می خوردیم و عصر ساعت ۵ ناهار . همه کمک می کردند و هر کی هر کاری بلد بود انجام می داد . یکی ظرف می شست یکی ماکارانی درست می کرد یکی چایی دم می کرد . خلاصه جای شما خالی.
روز سوم آبگوشت بار گذاشته بودیم .ساعت ۱.۵ دنبال نان به نانوایی رفتیم . نانوایی بسته بود و هیچکدام از دهاتی ها دیگر نان نمی پختند . دنبال سبزی خوردن بودیم که دیدم وانتی آمده و سبزی آورده و روستائیان دورش جمع شده اند . خلاصه هرچی می خواهی باید سراغ مغازه بروی . اقتصاد دهات درست مثل شهر شده کاملا مصرفی .
از طرف دیگر به بناها که نگاهی می اندازی ساختمانهای خشت و گلی می بینی که با کوچکترین پس لرزه ای فرو می ریزند . آنهایی که هم ساختمانهای جدید تیرآهنی ساخته اند درست مثل ساختمانهای شهری ساختند ، انگار نه انگار که اینجا روستاست.
روستاها را باید دریافت .اقتصاد روستایی ، بناهای روستایی ، فرهنگ روستایی . روستا قشنگ است اما شهر نیست و نباید فرهنگ مصرف گرا را آنجا ترویج داد.