و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

و اما بعد ...

این وبلاگ محیطی دوستانه و خودمانی جهت طرح برخی مسائلی است که مفید بنظر می رسد.

چند لطیفه از هموطنان شیرین زبان اصفهانی

اول اینکه همشون زیرشلواری آبی راه راه می پوشن ( البته شاید با خوندن این مطلب سریع اونو عوض کنن دوم اینکه با خوردن هر قلوب نوشابه نگاهی به شیشه میکنن به کجا رسیده سوم اینکه تا در بستنی رو باز میکنن سریع یه لیس به درش میزنن
چهارم اینکه وقتی براشون مهمون میاد دم در می ایستند و به جای اینکه بگویند بفرمائید تو میگن چرا نمیای تو اصفهانیه چشماش ضعیف بوده عینک میزده.میخواد روزنامه بخونه هی عینکشو میزده یک کمی میخونده دوباره میذاشته تو جیبش دوباره میزده یه خورده میخونه و همینطور  دوستش میگه: خوب، چرا عینکتو نمیزنی یکدفعه همشو بخونی؟ اصفهانیه میگه: آخه اونایی که درشت نوشته بدون عینک میتونم بخونم، عینک نمیزنم که شیشه اش مصرف نشه

ادامه مطلب ...

رنجش یک نوجوان بیرجندی و استعفای او از همیاری پلیس

گزارش خبرگزاری فارس از بیرجند، متن نامه این همیار پلیس که خطاب به فرمانده پلیس نوشته شده، عصر امروز به خبرگزاری فارس ارسال شد.
فرمانده محترم پلیس
سلام؛
من یک همیار پلیسم که در سال پیش با یک کارت شناسایی که خانم مدیر به من داد، همکار شما شدم. البته مثل شما و آقای پلیسی که دیروز با ما برخورد کرد، هیچ وقت لباس پلیس نپوشیدم، اما مثل شما و آن آقای پلیس یک دسته قبض جریمه دارم و با همان دسته قبض چند بار جریمه کردم، اما از دیروز آن کارت و دسته قبض را کنار گذاشته‌ام و دیگر نه همیار پلیسم و نه همکار شما، چون فهمیدم همه اینها الکی است. اگر الکی نبود، چرا آن آقای پلیس حرف من را باور نکرد.

ادامه مطلب ...

درسی از خواجه نصیر الدین

خواجه نصیر الدین دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است که در بغداد هر روز بسیار خبرها می رسید از دزدی قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود. روزی خواجه مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟ من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .

ادامه مطلب ...

نقلی از بهلول

آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم.

ادامه مطلب ...

ماستها را کیسه کرد

اصطلاح بالا کنایه از: جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است

فی المثل گفته می شود:«فلانی چون سنبه را پرزور دید ماستها را کیسه کرد.» یا به عبارت دیگر به محض اینکه صدای مدیر یا ناظم بلند شد بچه ها ماستها را کیسه کردند و غیره

اکنون ببینیم وقتی که ماست داخل کیسه می شود چه ارتباطی با ترس و تسلیم و جا خوردگی پیدا می کند

ادامه مطلب ...

در حاشیۀ طرح مجلس برای قانونمندکردن به‌کارگیری عناوین علمی

1. بر اساس خلاصه مذاکرات جلسه مورخ 1345.2.19 شورای اقتصاد، در حاشیۀ موضوع ایجاد مدارس حرفه‌ای در جوار کارخانجات، بحثی مطرح می‌شود مبنی بر اینکه "متأسفانه مشکل جامعه ما این است که هنوز به عناوین اهمّیت می‌دهیم و اگر عنوان دکتر و مهندس جلوی اسم ما باشد خیلی اهمیت دارد" و براین اساس وزیر وقت اقتصاد تقاضا می‌نماید من بعد "از استعمال عناوینی مانند دکتر و مهندس خودداری شود و تا حدودی حسادتها و حساسیت‌ها رفع گردد"، سپس در همان جلسه مقرر می‌شود این موضوع بررسی و طی بخشنامه‌ای ابلاغ گردد.  اگرچه بیش از 42 سال از این تصمیم می‌گذرد و نگارنده به این بخشنامه دسترسی پیدا نکرد، لکن به نظر می‌رسد آن حساسیتها هنوز باقی است.
ادامه مطلب ...

داستانی آموزنده

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.

ادامه مطلب ...

و این هم دانشجویان

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.

ادامه مطلب ...

زمین خوردن بار سوم

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

ادامه مطلب ...

هدیه به مادر

چهار برادر، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر، قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد، آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد، صحبت می کردند.

ادامه مطلب ...

بیا فرزندانمان را بکشیم!

چند هفته از اخراج ست اروین و همسرش از بیمارستان می‌گذرد...
ست اروین، (40ساله) باز هم دست خالی به منزل بازگشت، نگاه‌های معصومانه دختر 8 ساله‌اش، بازهم جملات دیروز را در ذهنش تکرار می‌کرد؛ بابا... برگشتی، بازهم کار گیرت نیومد، دیگه چی کار کنیم، چطور از عهده هزینه های تحصیلی برآئیم...!
بدون هیچگونه صحبتی به سمت کاناپه رفت و بر روی آن دراز کشید، نگاهش به سقف خانه دوخته شده بود، خانه‌ای که سال‌های سال با کار مداوم او و خانمش تهیه شده بود، تا روزی در آرامش و آسایش در کنار فرزندانشان در آنجا زندگی کنند.

خانم خانه بعداز لحظاتی که پسرهای دوقلو خوابیدند به طبقه پائین آمد؛

ادامه مطلب ...

در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود

(اثری از آنتوان چخوف)

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .

به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»! می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟

-  چهل روبل .

-  نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید.

شما دو ماه برای من کار کردید.

ادامه مطلب ...

غریق نجات

مردی در ساحل رودخانه­ای نشسته بود که ناگهان متوجه شد مرد دیگری در چنگال امواج خروشان رودخانه گرفتار شده است و کمک می­طلبد. داخل رودخانه شد و مرد را به ساحل آورد، به او تنفس مصنوعی داد. جراحاتش را پانسمان کرد و پزشک را به بالینش آورد. هنوز حال غریق جا نیامده بود که شنید دو نفر دیگر در حال غرق شدن در رودخانه­اند و کمک می­خواهند. دوباره به رودخانه پرید و به زحمت آن دو نفر را نجات داد. اما پیش از آنکه فرصت پیدا کند صدای چهار نفر دیگر را که در حال غرق شدن بودند، شنید.

ادامه مطلب ...

این هم تدبیر ایرونی ها

همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت.

وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره

کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..

ادامه مطلب ...